گریه در باد

گریه در باد
تجسم خاطره‌هاست
رج می‌زنی‌اش
تشنه می‌شوی
سرابی می‌شود
ابر می‌شوی
نمی‌بارد
خورشید می‌شوی
کسوف می‌شود
دست می‌گشایی
در نمی‌یابی
فریاد می‌زنی
واژه در گل می‌ماند اما
هرچه هست
گله‌ای نیست
گله‌ای نیست

مهرداد درگاهی

روزهاست که دست می‌سایم

روزهاست
که دست می‌سایم
تا با تو یکی شوم
لحظه‌های عمرم
قطره قطره
بر خاک می‌افتد و
من نظاره‌کنان
چونان تشنه‌ای در صحرا
به سراب تو می‌نگرم
خنکای خیالت
چون نسیمی
از وجودم می‌گذرد
و بر ساحل نگاهت
خیره می‌مانم
آنجا که افق
و دریا
همدیگر را
در آغوش می‌کشند

مهرداد درگاهی

دست‌هایت را باز کن

دست‌هایت را باز کن
زندگی آغاز کن
دست‌های تو
صورتی است
آغوشت را باز کن
آهنگ زندگی را ساز کن
آغوش تو
خواستنی است
چتر عشق را باز کن
زیر باران ببر مرا
باران تو
دوست داشتنی است
در بر بگیر مرا
کام دلم را شاد کن
کام صبح امید تو
نوشیدنی است


مهرداد درگاهی

عطر گل یاس

عطر گل یاس
زمزمه اسم تو
روز پیوند
روز به هم رسیدن در هوای بارانی
تو شدی سهم من از زندگی
من شدم داستان بلند بندگی
به تو گفتم
آخر این راه
در بن بست این راه
تویی
دستم را بگیر
راه تازه نشانم بده
نگذار تا در ته این راه بمانم

مهرداد درگاهی

پاییز فصل هجرت است

پاییز فصل
هجرت است
ببین پرندگان را
که چگونه
گم می‌شوند
در دوردست‌ها
و جز خاطره‌ای
به جا نمی‌ماند
از آن همه هیاهو
از آن همه شروشور
کاش می‌شد
روزی
هجرت
در غروبی پاییزی
ما را هم
به آنجا می‌برد
آنجا که پایانی ندارد
آنجا که آغازی ندارد
آنجا که زندگی
روی اسب سادگی
پروایی ندارد
آنجا که هرچه دیدیم
شعر بود
و هرچه در او بود
ردیف و قافیه ندارد


مهرداد درگاهی