چه خوش آن دمی که در وصل تو با طرب بخوانم:
به سرت سلام بادا، به مراد باد کامت
گره گر به کار افتاد به اقتضای دنیا،
تو به کام خویش مستان صنما، سرت سلامت
ز دعای توست گر جانب سفرهی امیرم
سر خوان پادشاهان، چیست با منش قرابت؟
چو میآمد آن زمان کز پس پرده سر برآری،
چشم را چه بود خواهش، عمر را چه بود حاجت؟
شمهای ز نفخهات بر سر تربتم چو پیچد،
درِ قبر برگشایم ز درِ حدیث رَجعت
نه در آرزوی دیدار، به گور خفته باشم،
که ز خاک هم برآیم به سر از سرور بهجت
به هر آنکه نا امیدیِ تو عرضه داشت، گفتم:
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
مگر آنکه خویش بیرون شوی از حجاب غیبت
میثم داماد خراسانی