تو اگر از پیمن میگردی
سری از میکده شهر بزن
شاید آن باده به دست خمار
ره از خویش برفتن داند
مستیو راستی پیشه ی اوست
راز گم شدنم را
حتم به تو می گوید...
مهدی عارفخانی
باشد
مرا نبین
به من نگاه نکن
اما
برایم حرف بزن
با چشمهات,
حرف بزن
با دلم
سمانه فربد
گر نگویم که مرا نفسی نیست
نگویید دروغ است
ورنه این نفس نیست , خیال است!
خیال که نفسی هست مرا
ورنه این نفس فقدان است
سانیا علی نژاد