یادت؛
و یادگاریهایت را
در سبد زباله گذاشتم...
◇
من,,,
تو را میخواستم
نه یاد وُ
یادگاریهایت را!
سعید فلاحی
مرا گم کن
مثل همان دفتر خاطرات
یادت هست
برگی را برای یادگار به صفحه هایش سپردی
به گمانم دفتر از تو بهتر بود برگ را گم نکرد
شنیدم شاخه درخت به پنجره اتاق سرک کشیده بود
چرا همه به ما ثابت کردند که بهترند
مگر ما اشرف مخلوقات نبودیم
وای بر دنیای ما که گویند صدا در زمین ماندگار می شود
ولی ما نگاه هم دیگر را مثل روز اول نخواهیم داشت
دوستت دارم رخت عذا به تن کرده و دنبال دلمان میگردد
بیچاره دل ما
که عشق را معنی نکرد
فریبا صادقی
ای مانده در خاطره هایم
آری , بدان
بلندای هر پاییز
قامتش
می شود , تا شانه های ابری این چند روز بارانی...
اما
آیا شنیده ای که قانون بادها
بر می کشد آن ابر تیره را
از آسمان ما؟
آری , بدان
قانون آسمان
قانون رنگهاست
پاییز بگذرد , ما سبز می شویم....
سامان حسینی نوید