بوی نم کاهگل باران خورده

بوی نم کاهگل باران خورده
قدمی باز زنم در خاطره ان کوچه خالی
پر چینهایش کوتاه

کوچه افکارم پر زگل و خاک
دلم من روی به اسمان است
پای در گل دارم
اندیشه اغشته شد با نم خاک
همراه نسیم
در سفر با خنکای صبح دم
ابرهای سپید دسته دسته پر ز باران
و من محو تماشای اسمان ابی
چه جلای دارد این رنگ سپید
صورتم در وزش خنکای نسیم
حسی خوبی دارم
چه سبک بود خیالت
من بتو پیوستم
پای در گل داشتن و دلت در هوس شوق سما
دیگر ندویدم
زهراس نم باران که به تندی می رود اکنون
سنگی شسته شده
در کنارگل پیچک تکیه بر دیوار گلی شسته شده زنم باران
یاد ایام نا کامی و اندوه
می شوید اندوه مرا این قاصد پاکی
و به یادت خندانم
صورتم غرق در ادراک شتاب ریزش باران

بسیار شادم
که دوباره بازگشت
سیمرغ شاهنامه من....

نیماشاهینی

ای که بر سوختن

ای که
بر سوختن
ما
صبر روا
نداشتی
دیدی آخر
خود زین
معرکه زخم
برداشتی
به خاکستر
هم درمانیم
کاش
برداشته
بر جراحت
می گذاشتی.


پرشنگ بابایی

پدرم نقاش عجیبی ست...

پدرم نقاش عجیبی ست...
رنج هایی می کشد که هیچ کجا ندیده اید!
خواستید سری به آثارش بزنید
کمی به مادرم خیره شوید
او تمامشان را به جان خریده...

#رسول_ادهمی

چشمان تو زیباتر از هر چشم هندویی ست

چشمان تو زیباتر از هر چشم هندویی ست
همرنگ دریا نه , ولی همسنگ آهویی ست

تفسیر لبهای تو در تورات و قرآن نیست
اما شنیدم بوسه هایت داغ و جادویی ست

از شال موهایت چه می فهمد نسیمی که
تنها به دنبال پریشان کردن مویی ست

اری حسودم , تو همیشه راست می گویی
حتی به فنجانت که عطر چای لیمویی ست

هرگز نمی خواهم ببینم غیر بازویم
در وقت خوابیدن سرت بر روی بازویی ست

وقتی نباشی حال و روز مرگ سهرابم
گویی دلم از دوری ات بی نوشدارویی ست

آتش بزن کهنه کتاب عاشقی ام را
هر جا که دیدی غیر نام تو پری رویی ست


علی اکبر سلطانی