زمستان را بلعیدم ...
با انفجار نفسِ گرفته ,
بربخار شیشه.
قطره ای جسور ؛
میدان دار !
انزوای تنهاییش را ,
گم میشود...
در
رقص خاطره ها
کریمی مژگان
چشمانت
الماسِ فیروزه ای
عارضت
,,, کوهِ نور,,,
دلت
اما رخشانتر ,,, دریایِ نور,,,
هندو وار کَرَم کن ای ماه
ببخشای
به این نادرِ تاخته به آغوشت.
علیزمان خانمحمدی
هوای خلوت شب های تار….می ترسم
فرار را بدهم بر قرار…؟! می ترسم
صدای پای تو در کوچه ها نمی پیچد
من از نیامدنت بی شمار می ترسم
شبیه مرغ قفس در خودم زمین گیرم
و از اسارت در یک حصار می ترسم
اشاره ای کن و رد شو قسم به چشمانت
که از اشاره ی چشمان یار می ترسم
“من از دیار حبیب” آمدم به کوی رقیب
به عاشقی بشود دل دچار ….می ترسم
عبور کن به هوایت ترانه می خوانم
و از سر آمدن انتظار …می ترسم…..
معصومه بیرانوند
عشق تو نگر در سر سودای دگر دارد
آن موج نگه در دل دریای دگر دارد
این سلسله گیسویت آشفته کند ما را
دیوانه شدم این دل غوغای دگر دارد
رازی است برای من چشمان سیاه تو
این میکده از چشمت مینای دگر دارد
صهبای نگاه تو آورده به دل مستی
صد شکر که این مستی صهبای دگر دارد
بلبل به غزل خوانی اندر چمن حسنت
دردا غزل بلبل معنای دگر دارد
هجرانا غمت سوزد امروز و فردایم
فردای قیامت هم فردای دگر دارد
با ( دفتری ) از عشقت دوردی کش ایامم
هر مست دل انگیزی آوای دگر دارد
حسین دفتری
زمان نمی ایستد ...
به رخ میکشاند ؛
سپیدی شقیقه را!
برای شلیک؛
سطر سطر قصه ی ,
کتاب کهنه ی زندگی
مژگان_کریمی