( در سوگ فاطمه زهرا ع)
چه کنم بعد تو این بی سروسامانی را
درد تنهایی و شب های پریشانی را
ماه من وقت غروب تو و اوضاع سکوت
سر کنم بی تو چسان عمر گران جانی را
آی ای یاس سپید از نظرم دور نشو
چه کنم بی گل روی تو زمستانی را
هر سحر عطر تو از پنجره ها می پیچد
تا مصفا کند این خلسه ی یزدانی را
کاش میشد که به سبابه اسرار نشان
خود هویدا بکنی سلسله گردانی را
خطبه از نام فدک آوری و تازه کنی
بار دیگر به همه حیله سفیانی را
بنِشین تا خط پایانی این مرثیه تا
به تماشا بکشم واژه ی میدانی را
یکنفر پیش تو دستان مرا می بندد
تا به آتش بکشد مصرع پایانی را
علی معصومی
دلم تنگ میشود
گاهی برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه» داغ
سه «روز تعطیلی» در زمستان
چهار «خنده» بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی
مصطفی مستور
به تو فکر میکنم!
مخصوصا به تو!!!.
سرم که پر میشود
رویایت را ,برمی دارم ...
و می گریزم
هر شب
نقشه ی فرار به خوابم
را می کشم...
منوچهر بابایی
در کوچهی من بعد تو طوفانِ غم است
در فصلِ دلم یکسره بارانِ غم است
ای عشق! فقط خودت مداوای منی
چون عطر تنت همیشه پایانِ غم است
مهدی ملکی الف