بی عطر جانت قلب من دیوانه شد آخر
دنیا برایم خانهای ویرانه شد آخر
ای شمعِ نورانی که هر شب ماه من بودی
هجرانِ تو تقدیر این پروانه شد آخر
دائم غمت خاموش میخواهد جهانم را
عشقت چرا اندوهِ این کاشانه شد آخر
باور ندارم بودنت را حس نخواهم کرد
در سرنوشتم بوسهات افسانه شد آخر
در حسرتت غمگینترین احساس را دارم
بی عطر جانت قلب من دیوانه شد آخر
مهدی ملکی
چشمان تو دنیای مرا زیبا ساخت
صحرای دلم را به خدا دریا ساخت
عشقی که به تقدیرِ دلم بخشیدی
از زندگیام قصهی پر معنا ساخت
مهدی ملکی
زیباییِ سرنوشت من در خود توست
در کل جهان بهشت من در خود توست
از عشق همیشه مثل من لبریزی
مانند منی، سرشت من در خود توست
مهدی ملکی
با غمت آواره هستم در هوای سردِ عشق
آخرش بعد از تو میمیرم شبی از دردِ عشق
عاشقت بودم ولی چیزی ندیدم غیرِ غم
بی گمان رحمی ندارد قصهی نامردِ عشق
رفتنت آخر به چشمم شهر را خاموش کرد
کوچهای دلگیر را دادی به این شبگردِ عشق
زندگی را بی طراوت کردهای با دوریات
حسِ سرسبزی ندارد فصلهای زردِ عشق
کاش هر شب عابری غمگین نبودم بعد تو
با غمت آواره هستم در هوای سردِ عشق
مهدی ملکی
نفس هستی برای من عزیزم
تنم با عطر جونِت زنده میشه
به من دائم انرژی میده عشقِت
تو باشی شاد و خوشحالم همیشه
بمون وقتی دلم هر لحظه تنهاست
که آغوشِت برای من پناهه
پر از نوری و روشن میشه دنیا
وجودِت واسه شبها مثل ماهه
منظم کن برای من جهان رو
نباشی قلبِ این شاعر خرابه
دلم بی عطر تو نابود میشه
ازم دوری کنی واسم عذابه
تو باشی روزگارم سبز میشه
برای شهرِ تقدیرم بهاری
نگاهم تا شبی لبریزِ اشکه
تو تنها یارِ این چِشمای زاری
چِشای عاشقِت از بس که نازه
دلم رو مست و با احساس کرده
برای خونهی من شمعِ عشقی
که این پروانه اطرافت بگرده
مهدی ملکی