مرزِ پایانِ پریشانیِ این مرد شدی

مرزِ پایانِ پریشانیِ این مرد شدی
در شبی همدمِ یک شاعرِ پر درد شدی

بوسه‌ات غرقِ جنون ساخت دلم را امشب
آخرش شاهد کاری که لبت کرد شدی

تا ابد همقدمم باش که من می‌دانم
غیر من با همه‌ی رهگذران سرد شدی

شبِ من پیش تو دلگیر نخواهد شد نه
یارِ این آدمِ دیوانه و شبگرد شدی

بس که چشمان تو آرامش وافر دارد
مرزِ پایانِ پریشانیِ این مرد شدی


مهدی ملکی الف

تقدیرِ این آواره را پر شور گردان

تقدیرِ این آواره را پر شور گردان
با بودنت دائم مرا مغرور گردان

بانوی من! رخسار تو مانند ماه است
این خانه‌ی تاریک را پر نور گردان

امشب که می‌خواهم بمیرم پای عشقت
قدری شرایط را برایم جور گردان

باید که باشی تا پیاپی شاد باشم
اندوه را از لحظه‌هایم دور گردان

آرام کن با شانه‌هایت شاعرت را
تقدیرِ این آواره را پر شور گردان

مهدی ملکی الف

شبی با ماهِ چشمت آسمانم را بسازی کاش

شبی با ماهِ چشمت آسمانم را بسازی کاش
کمی با نورِ رخسارت جهانم را بسازی کاش

دگرگون کن هوای سرد را وقتی غم انگیزم
بهارم باش با عشقت... خزانم را بسازی کاش

زمستان با تو در فکرم به پایان می‌رسد بانو
شبی با لمس دستم روح و جانم را بسازی کاش

پیاپی عطر اندامت بپیچد کاشکی امشب
کمی با عطر عشقت آشیانم را بسازی کاش

بیا تا سرنوشتم با حضورت شادمان باشد
تو هر شب خنده‌های بی امانم را بسازی کاش


مهدی ملکی الف

در کوچه‌ی من بعد تو طوفانِ غم است

در کوچه‌ی من بعد تو طوفانِ غم است
در فصلِ دلم یکسره بارانِ غم است

ای عشق! فقط خودت مداوای منی
چون عطر تنت همیشه پایانِ غم است


مهدی ملکی الف

دوست دارم تا ابد دیوانه‌ات باشد دلم

دوست دارم تا ابد دیوانه‌ات باشد دلم
آمدی تا روز و شب کاشانه‌ات باشد دلم
با حضورت خانه را یکباره روشن کرده‌ای
قصد کردم دائما پروانه‌ات باشد دلم
کاشکی لیلای این مجنون بمانی ای عزیز
تا پیاپی غرق در افسانه‌ات باشد دلم
باز هم دریای مستی را خروشان کرده‌ای
موج عشقم باش تا ویرانه‌ات باشد دلم
عشق را بسیار کن در قلب ناآرام من
دوست دارم تا ابد دیوانه‌ات باشد دلم


مهدی ملکی الف