از سرما هم اگر نمی‌مردیم

از سرما هم اگر نمی‌مردیم
از عشق می‌مردیم
این دست‌های تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایه‌های تابستان می‌مانم
بی‌آن‌که نام کوچه‌ی بن‌بست را بدانم
در انتهای کوچه یک کوه است
و چون قلب از حرکت بازماند
و چون شکوفه فولاد شود
و میوه نشود
من ندانسته
در یک صبح‌گاه تابستانی
راه‌ام را بر گندم‌زار به‌دوزخ به ‌بهِشت
متوقف می‌کنم

احمد رضا احمدی

چه رنجی است

چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران
از هراس از کلمات
هر شب خواب‌های
آشفته می‌بینیم

به این جهان آمده‌ایم
که تماشا کنیم

صندلی های فرسوده و رنگ باخته
سهم ما شد
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود


احمد رضا احمدی

صیاد هم او، دانه هم او، صید هم او

صیاد هم او، دانه هم او، صید هم او
ساقی و می و حریف و پیمانه هم او

گفتم که ز عشق او به میخانه شوم
دیدم که بت و حاکم بتخانه هم او


#عین‌القضات_همدانی

نگاه

نگاه
از صدای تو ایمن می شود
چه مومنانه
نام مرا آواز می‌کنی ...


"احمد شاملو"