دلم گرفته برایت چرا نمیدانی,,
چرا برای دلم دعا نمیخوانی
نشسته ام به امید صدا وآوایت
چرابرای دلم یک غزل نمیخوانی
غزلی بخوان که میان سینه ی من,,
بمیرد غم هجران غمی که ویرانیست
غم سکوت خیابان و بغض پنجره ها
بیا ببین که چه کرده غمت با دو چشم بارانی
بیا که جانم به فدایت انتظار سخت است
بیا صفای دل مجروح من به کجا ماندی
مرا به تبسم به نگاهی ببر آنجا
به نشان رد پایی که خودت میدانی
بیا که پر زند دلم به شوق دیدارت
به شوق بوسه ی گرمت به رسم شیدایی
دلم شکسته ای واینک نمیدانی,,
بیا و طعنه زن به جغد شوم تنهایی,,,
✍?به کدام سو روم ای آشنا در جستجوی تو
ولی از تو سراغی نیست
نه در اینجا در فکرتوام و نه در یادت,
به یادم هست می گفتی, من از این آستان
عزم سفر دارم به تنهایی,,
ولی باور نمی کردم ,
خواستم
خودم را به خانه ام برسانم,, خانه ام اندکی کنج آغوش گرمت هست بی مروت پشت
در ایستاده ام سرمای بی مهری استخوان هایم را میلرزاند,, من به این جای
دنج وخلوت معتاد شده ام,, گر فکری به حالم نکنی صبح دم جنازه ی یخ زده ام
را میبینی,, خیال آشتی دارد مه ابرو کمان من
چه ساده قلب بیمارم به قولش گشت امیدوار
صدیقه جـُر
درقحطی اکسیر و شفا
مه گرفته رگ ها را
نفس کم آورده ام
به رود سرخ بگو
اکسیژن نبود
همیشگیم..... نبود
روبرو
جاده بود
قاف بود
دور بود
تو را خواستم
نبودی
ببینی
دلتنگی مه آلود رگ ها درفلق
چه می کند با جانم...
سپیده رسا
آن روشنایی کوچک
اما آرامشبخش در تاریکی
آن نور کم
اما ممتدد
شمعیست که نقاشیاش
آغاز بیداریست!
شبنم حکیم هاشمی