هرچند که دل از منِ دیوانه بریدی
جز وصلِ توام در دلِ من نیست امیدی
مانند کویری که بوَد تشنه ی باران
غوغایِ عطش در دلِ من را تو ندیدی
چندیست که من هستم و یک چشم به راهت
زان دور ببینم زِ تو ای دوست نویدی
در کوچه ی دل جز تو و یادِ تو کسی نیست
شد کوچه غبارِ غم و تو هم نرسیدی
چون چلچله کوچیدی و چون چلچله برگرد
هرچند که دل از منِ دیوانه بریدی
علی پیرانی شال
بیقرارم
بیقرارچشمان تو
کسی نمی داندچراغم درچشمان تونقش بسته!؟
کسی نمی داندچرالب فروبسته ای !؟
کسی ازاین غم خبرندارد!
من این بیقراری درچشمان تورا نمیخواهم
من
درزیرباران خدا;تورامیبوسم
شاید...
لب های توراگرم کند
وغم خفته درچشمان تورا آشکار
راضیه کریمیان
در شهر دلم خانه ی آباد نمانده
از غصه و غم آدمی آزاد نمانده
عمریست دوان در پی آرامش نفسم
صد حیف در این بادیه همزاد نمانده
ما رهگذرانیم در این ظلمت دوران
از فقر و تعب مادر و نوزاد نمانده
ای چشم و چراغم تو بمان در دلتنگم
هر چند در این بتکده استاد نمانده
در عمق نگاهم که نشینی به تماشا
پروانه ی در بند زمان شاد نمانده
پروانه آجورلو