در میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم

در میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
به تو نمی رسدم ولی با تو فقط میمانم

تو آن شعله ای که تامین را نمی خواهد
من آن برقم که فقط تو را می خواهد

گریه های باران را به نمک آتش میزنی
در آوار شب ها خواب عجیب میدهی

از آغوش تو زمین به ستاره می ریزد
از دل آفتابگیرت فقط بربر می خیزد

تو جای مرهم برهم زخم ها را میزنی
نغمه های بی خوابی را بر صدا میزنی

و رسوایی و اهانت که آخر ما را خورد
و ساقه امیدی که شکست بارها خورد

شیدایی و آتش از عشق تو دمیده شد
از لحظه ی سردی گذشت و خاطره شد

محمد خوش بین

تو هر زور و هر لحظه در وجودم تکرار میشوی

تو هر زور و هر لحظه در وجودم تکرار میشوی
نه اینکه تکراری باشی....
لازمی...
مثل تپش قلب....
مانند نبض در رگها...
مثل نفس...
اصلا مانند صدای تیک تاک ساعتی...
که اگر متوقف شود انگار زمان را گم میکنم ...
آری..
تو پرتکرار ترین قصه ی زندگی ام هستی...
ولی نایاب و تکرار نشدنی
درست مثل قلب

مهدیه کیانی

من عشق را در لا به لای درختان به جستجو نشسته ام

من عشق را در لا به لای درختان به جستجو نشسته ام
نه در میان کاغذهای کتاب
و نه در کنج چهار دیواری های سیاه این شهر
پا به پای سبزینه گیاهان نفس زده ام
تا خورشید را در گوشه ای کنار کشم
من هزار رنگین کمان را تابیده ام
تا دمی از باران بوسه را در تبسم تو پیدا کنم
مگر زندگی چند پائیز دارد
که من تو را در آغوش آن عاشقی کنم
مرا به میان درختان قد کشیده ببر
بامن لب چشمه بنشین و بنشان آتش جان را
خوب در آب نگاه کن
جز تو سایه ای نمی ماند
دستانت را در آب فرو کن
و تمامی این سکوت هزار قطره را خراب کن
با من بیا به شهر قصه های بی پنجره

احسان ناجی

ای شب که گفتی می روم فردا می آید

ای شب که گفتی می روم فردا می آید
با من بگو کی فصلِ شادی ها می آید

تا کی سرِ این کوچه ؛ بنشینم به گریه
تا کی بگویم آن عزیز... آیا می آید؟

تا کی بگویم آن نگاهِ عاشق؛ آیا
از نردبانِ عشقِ من بالا می آید


من مانده ام حیران که بینِ این دو راهی
حرف از نمی آید بگویم یا می آید

گاهی کنار برکه و گاهی لب بام
این ماه اگر لازم شود ؛ تنها می آید

این جمعه ؛ می آیم برای اینکه گفتند
آنکس که داری آرزویش را... می آید

محمدحسین حیدری زرنه