چشمم به راه است و نقطه اتصال نیست
تقدیر چنین بود و ما را هم وصال نیست
در سایه درختی نشسته ام که هوا دلپذیر
گویا که هرگزم این سایه هارا زوال نیست
زاغی به روی شاخه نشسته بود درانتظار
او همچو من نشسته بودوقیل و قال نیست
منگریه میکردم و او هم گهی جست وخیز
از شاخه ای به شاخه دیگر پری خیال نیست
سودای عشق او که مرا کرده بود واژه گون
در باغ هم عطر گل و گیاه را ملال نیست
گه سر به گوشی و گهی هم شرح داستان
رمان میخوانم و نقدش ببین مجال نیست
ای جعفری برخیز که هوا گرگ و میش شد
ابری بیامد و دیدن سپیده هم محال نیست
علی جعفری
بـا ایـنـکـه در ایـن زمــانـه مـن دلـســــردم
بـا عـشــــق تـو رو بـه دلـخــــوشـی آوردم
ای کــاش کــه بــــودی و دل و جــانـم را
هـر لـحــــظـه فـــدای بـودنــت مـی کــردم
کامــــــران لـیـمـوچـــی
نـگاهـم بـه آسـمان آبـی بـی انـتـهاسـت
نگاهم به جنگل پوشیده در سبز چه غوغاست
سرود شادی پرندگان میپیچد لابهلای درختان
رقص پرستوها و شاپرکها درنسیم خنک چه باصفا برپاست
کـنار آبـشار نشـسـتهام مـحو تـماشـا
از دل کوه فوران چشمه بی منتهاست
سرزندگی چکاوکها در چمنزار ذوق میآورد مرا
نگاهم به بنفشه و شقایق و بابونه هر لحظه تماشاست
سرمست میشوم از حیرت این همه زیبایی
بوی گل و سبزه ؛ جـشن قـاصـدک ها چه رؤیاییست
سیمین پورشمسی