بیا ساقی بهر عـشق شمع فروزان شـو

بیا ساقی بهر عـشق شمع فروزان شـو

همنشینِ دلـداده را یـار مـستـان شـو


ببـار بـاران زین هـوای آشـیـان عـشـق

چـو ستـارهٔ سحر قصر دل میهمان شـو


سیمین پورشمسی

آمــدی ای هـمنـشیـن آلاگُـل تـویـی

آمــدی ای هـمنـشیـن آلاگُـل تـویـی

باغ‌وبُستان ؛ نـسیم خوش سُنبُل تویی


آمـوخـتـم زِمـهر عـشق تـو صـبوری را

عـهدوپیمان دوستی را سَنبُل تـویـی


می‌دانی ؟ با تو زیستن موسِم نکوست

آنگه نغمه خوانی زِعشق ؛ بـلبـل تـویـی


بــمـان ای مــهـرِ دلـکَـش آشـیـان دل

زین محفل انجمن عشق ؛ بوی گل تویی



سیمین پورشمسی

نیاز شاپرک زِگُل چنین‌است که‌شبی شودیارش

نیاز شاپرک زِگُل چنین‌است که‌شبی شودیارش

نشیند چو شمیم باران برگلبرگ‌ سرخ و الوانش


بیاساید دمی آغوش پرطراوت آن آشنای همراز

بُوَد شاد زین‌بستان دل‌وجان هرنفس فدایش


کنون پروانهٔ زیبا بی‌قرار مانده چشم براه بهاران

گویی نسیم کوی یاردمیده بر بال‌های پروازش


شد زِعشوهٔ آن سَروناز مستان‌وحیران گِردشمع

بماندْ لاله‌زار عـشقٔ آرزوی وصل کِرشمهٔ نگارش


سیمین پورشمسی

مرغ‌عشق قَلمروِ دل سُکناگُزید میل هجر ندارد

مرغ‌عشق قَلمروِ دل سُکناگُزید میل هجر ندارد

کشیدحِصار زِخاطرم جزآغوش من‌ جهان ندارد


چو نیلوفر آبی پیچیده زِشاخسارِجان‌وهستی‌ام

گوئی فصل خزان زِعشق آهنگ گسستن ندارد


ستارهٔ نَسر زِآسمان بوسه زند رُخ گندمگون مرا

تَبسم‌ ماه زِعیش تا سحرگه خیال غروب ندارد


می‌جویم اورا میان هزاران خوشهٔ‌‌ثُریا زِکهکشان

آوازمن یارای پژواک عشق زِآن نورِفروزان ندارد


الٰـهـی خود می‌دانی و من می‌دانم که می‌دانی

چشم غمگسارم شمیم گُل‌نرگس دِگرقَرار ندارد


سیمین پورشمسی

نـگاهـم بـه آسـمان آبـی بـی انـتـهاسـت

نـگاهـم بـه آسـمان آبـی بـی انـتـهاسـت
نگاهم به جنگل پوشیده در سبز چه غوغاست

سرود شادی پرندگان می‌پیچد لا‌به‌لای درختان
رقص پرستوها و شاپرک‌ها در‌نسیم خنک چه باصفا برپاست

کـنار آبـشار نشـسـته‌ام مـحو تـماشـا
از دل کوه فوران چشمه بی منتهاست

سرزندگی چکاوک‌ها در چمنزار ذوق می‌آورد مرا
نگاهم به بنفشه و شقایق و بابونه هر لحظه تماشاست

سرمست می‌شوم از حیرت این همه زیبایی
بوی گل و سبزه ؛ جـشن قـاصـدک ها چه رؤیاییست

سیمین پورشمسی