خاطره پاک نشو
خاطره خواب نشو
خاطره کهنه نشو
خاطره تو گم نشو
خاطره به خاطرت من زیر بارون می مونم
خاطره به خاطرت تا ته بارون می مونم
خاطره به خاطر تکرار شدنت . فال گل سرخ می گیرم.
گل سرخ و به گاف و لام و سین و را و خا پرپر می کنم
خاطره خوب می دانم اگه یه روز تو پاک بشی یا گم بشی یا کهنه شب تقصیر خاطر من
خاطره خاطر منو ببخش
مرضیه پورجمالی
ما از مرگ
هراسان نبودیم
هراس ما
سایه هایی بود
که شب را
برای کشتنِ مان
انتخاب می کردند
کاش مسیح
از صلیبش پایین بیاید
و زمین را
از این همه دلتنگی
از این همه روز مُردگی
بار دیگر نجات دهد
شب
چون طنین بی قراری ست
با دهانی
لبالب سکوت
با نگاهی
غریب از درد
و تیرگی بی سرانجامش
تنها نوید آن است
که این مدار مدور را
در گردش تکرار
عهدی ست نا گسستنی
ما به امید
زنده نبودیم
فقط این بوم سرتاسر سپید را
بزک می کردیم
تا پنجره
دست بشوید از شب
و آفتاب را
سلامی دوباره گوید
بله
ما در قبال جان شمعدانی ها
و لبخند اقاقی های نو متولد
پیامبری بودیم
هرچند
با رسالتی
بعید از رستگاری
شروین اعتمادی
زین نبض مداوم و پوچ غمگینم
زین پنهانی گریه پشت خنده سنگینم
گم کرده کلید پشت درهای بسته نشستن
از نبود چاره به انزوای خویش نشستن
بینم که به سوگ من بشینید
بی فایده بر سر زده بگریید
تا که بودم همه سربارم خطاب کردند
چه فایده که بینند همگان خطا کردند
همه شب را التماس مُردن
خِجل از خانه و نفس کشیدن
هر که را ز زیر سایه ی عشق خواندم
ز نفرتش آتشی به جان و دل افروختن
امروز نگه از دل و چشم زارم میگیرند
فردا زیر تابوت خسته را میگیرند
افسوس شعر مرا جز نوشته نمی بینند
فانوسِ رو به خاموش مرا نمی بینند
زیستن بین همه غم را چه کنم
با دائمی ذهن پریشان چه کنم
گر بروم با ندید دختر نازم چه کنم
گر بمانم خجل از همسر و فرزند را چه کنم
بابک مغازه ای