امروز روز آغاز ِمن بود

امروز روز آغاز ِمن بود
روز داشتن آرزوهای یواشکی،
وقت دوست داشتن و دلدادگی،
فوتِ شمع پایان یک سال،
و شروع دوباره زندگی
تابستان، فصل من،
دردِ بی پایان دارد.
شهریور، ماه من،
تبِ سوزان دارد
آسمان چه بی رحمانه می تازد
خورشید، دردمندانه گرما می زاید
و حال و حوصله ام، گل می کند
احساسم عطر خوش خوشبختی می دهد


مریم یعقوبی

دلم تنگ است برای کودکی هایم

دلم تنگ است برای کودکی هایم
دلم تنگ است برای خانه مادر بزرگم
دلم تنگ است برای خاطرات بچگی هایم.
دلم تنگ است برای کوچه پس کوچه های شهرم.
دلم تنگ است برای عطر بهار نارنج
دلم تنگ است برای بازیهای بچه گانه
دلم تنگ است برای طمع چای قوری گل سرخ مامان
دلم تنگ است برای سادگیهاودلهای بی کینه.
دلم تنگ است برای دادو فریاد کردن بابا

زهرا نمازخواجو

هوایم مسموم است

هوایم مسموم است
دلم دلگیر
تنم خسته
هوای تو را کرده‌ام
هوای نگاهت را
به کوی یاران که سر میزنی
یار گمشده‌ات را یاد کن
بی هوا بیا
بی هوا هوایم را عاشق کن
قول می‌دهم
با اشک هایم عبای سبزت را ببوسم.....

مهدی میرمیرانی

آرزومندم

آرزومندم
چو حادثه ای
به وقوع خویش رسیده باشم
تو را بر گیرم
و میان شانه های ابری
در منتهای آسمانی که میستایمش
بنشانم
تا خورشید
از حلول حضورت
در من متجلی شود.


محبوبه محمدی