شمع و پروانه و گل سوخت در موی دگر

‌شمع و پروانه و گل سوخت در موی دگر
عارف و مومن و مسجد و حق گوی دگر

خانقا سوخته و میکده ویران و مه روی دگر
آتشی کرد بنا ساخت مرا با غم حق جوی دگر

تاب من نیست تحمل یار خوش آبروی دگر
اوخ از عشق گل و بلبل و صد عربده جوی دگر

ساخته ام سوخته ام ساخته در سوی دگر
راز نیست سوخته ام بر خم حق گوی دگر

گفت تو را می دهم تا نخوری مینویی دگر
با منی راز بخوان از غم عشق در کوی دگر

راه برزن راه بربند راه مرا بست ترش روی دگر
ناطق راز شد سوخت بر سوی دلجویی دگر

گفت دریا تو را نیست توان شعر مثنوی جوی دگر
تا که گویم به تو کوی به کوی روی بر آبروی دگر


سیاوش دریابار

گاه در اوجِ سمائم گاه در فکر فرار

گاه در اوجِ سمائم گاه در فکر فرار
گاه دنبالِ شکارم گاه در خلوتِ یار
گاه چو گرد و غبارم گاه قندیلهای غار
گاه چون سیل روانم گاه مسکونِ دیار
گاه فریاد گرانم گاه آوازِ سه تار
گاه محبوب جهانم گاه مقبولِ ویار
گاه سرلوحه عشقم گاه همپایهّ مار
گاه طی کرده راهم گاه سرکرده زار
گاه مغلوبه ی نفسم گاه معشوقهِ یار
گاه محبوسی حبسم گاه معروفهِ جار
گاه حیرانِ لسانم گاه جیران وقار
گاه همراه دلانم گاه هم زادِ قمار
گاه چو ابر بهارم گاه سلطان تبار
گاه مانند وصالم گاه تمثیلِ شیار
گاه بر بال خیالم گاه بر عهدِ خیار
گاه در مهد مغانم گاه در فکرِ دیار
گاه مبهوت جبالم گاه مقهورِ شکار
گاه منظورِ عیانم گاه مقبولِ نگار
گاه جزرِ یمِ کانم گاه مَد های فشار
گاه در گیرِ غبارم گاه بر ریل قطار
گاه مقصود نگاهم گاه محزونِ قرار
گاه مقدورِ پگاهم گاه هم سویِ نوار
گاه حافظ همه گاهم گاه گل های بهار
گاه مختاری محضم گاه تارهای سه تار


حافظ کریمی

غمینی یا تیره بختی؛

غمینی یا تیره بختی؛
شاید که غنچه باشی،
شکفتنت نزدیک است


فرشته سنگیان

خروش رود از میان کوه ها

خروش رود از میان کوه ها
رفتن و جاری شدن در میان بیشه ها

جان بخشیدن به بوته های رونده
درمیان انبوه علف های هرز جنگل

در مسیرش میبرد باخود کلوخ ها را
ماهیان عاشق و گل خورک ها را

با خروشش شوری مینهد در دل جنگل ها
میبرد با خود تمام آنچه که سد کرده مسیرش را

میرود با شوقی عظیم با پیچ وتاب موج ها
تا رسد آخر به دریای زلال و اطلسی


سحر کرمی