ای یار بی مهر و وفا ای یار بی لطف و صفا
کم کن تو از جور و جفا ای که تویی تیغ بلا
صد روز گفته ام ادب ای که تو کرده ای طرب
هر دم نکرده ام غضب هر دم تو کرده ای خطا
در رفتن خون از کفن دیدی که می لرزد بدن
من خود به چشم خویشتن دیدم که خونم بر ردا
باشد که من گفتم چنان گفتی که می گویی فلان
از من نجو دیگر نشان دیدی که دودم در هوا
شب شد سعیدا مهر جو بر خاطر دیگر بپو
جان می دهم بر دار کو جان می دهم روحم شفا
سعید مصیبی
و اگر این رنج های مقدس نبود
زمین گورستانی بیش نبود
لیلا مقدس
در شبی سرد از هراس نقض یک بوسه
شنیدم من صدای سوختن قلبم
به پیمانم عجب رنگی زد این شلاق
اَجل آهسته می آید به بالین تن سَردم
مهدی سمرقندی
اجباری...... نبود
آمدم با پای خود
سپردم سر را به دارِ گیسویت
آمدم به بی رمقی این روزها
اسیر شَوَم به کهکشان آبی چشمانت
اجباری....... نبود
آمدم سر بر سینه ات
بِگِریَم عقدهٔ عمر بی تو بگذشته ام را
آمدم میان آغوشت
به باد بسپارم خط به خطِ حافظهٔ رنجهایم را
افسوس اما
آمدم..... رفتی
در دلم جا گذاشتی عشوهٔ عشقت
چون شکستهٔ دشنه ای
که دژخیم جا گذارد در جانِ اسیر
دگر نمی گردد خونم در دل
مگر از طوافِ تیر عشقت
عنبرین کند عطر یادِ تو
یکایک سلولهایم را
علیزمان خانمحمدی