لطافت باران
آرامش برکه
زلالی چشمه
خروش رود
وسعت دریا
عظمت اقیانوس
همه را دوست دارم...
اما هیچ کدام
مثل آبشار
مرا به خود نمیخوانند؛
به آن شکوه مدام
که آوای بلندش
از اوج تا فرود تکرار میشود
شبنم حکیم هاشمی
گر زنی عاشق شود، مردم ملامت می کنند
گر بگوید شعر، بی وقفه سوالش می کنند
زیر باران می زند پرسه برای دلخوشی
با دو چشم نا نجیب، دائم نگاهش می کنند
عاشقی در دوره ی خود آب و تابی داشته
نیست آنچه در زمان ما صدایش می کنند
عشق یعنی لیلی و شیرین و عذرا و لقا
آنکه در تاریخ دیوانه خطابش می کنند
ای که عاشق میشوی خاموش باش زینهار که
مردمان این زمانه سنگ سارت می کنند
دنیا شریفی راد
به چشمهایت که خیره میشوم
آنقدر جذابیت دارد که انگار
کهکشانی را در
سیاه چاله چشمانت پیدا کرده ام
و سالهای نوری می توانم
از میان آن، با غرور عبور کنم
بیآنکه به درازنایش فکر کنم
بدون درنگ، به تماشای
شکوه و عظمتش
خدا را شکر میکنم
و با چشمانی درخشنده
و سرشار از اشکِ شادی آن را
در ذهنم به تصویر میکشم
و بر دیواره های خیالم
برای سالهای بعدم می آویزم...
مارال کناررودی
خواستم خوب بخندم که نشد
با تو آن عهد و پیمانه ببند که نشد
خواستم شعر تو را تا به ابد
بر دل و سینه بخوانم که نشد
پیروز پورهادی