بی تو ! شهر ارم را

بی تو !
شهر ارم را

تنگ است مرا
دل .


رضا وحیدی اصل

جانا کجا یا تا به کی دل را به یغما می بری

جانا کجا یا تا به کی دل را به یغما می بری
با ناز و غمزه هر دمی زینجا به آنجا می بری

مهروی بی مانند من ای شاهد زیبای من
با مِهر خود گویی مرا بر ملک سودا می بری

ای عامل شیرین شور، در هر ردیف واژه ها
با دیدنت شعری بر این، شاعِرِ شیدا میبری


زهری به تلخی فراق جامی پر از شور شراب
پنهان بُود در چشم تو ای آنکه دل را میبری

ماه نگاه و کام ناب، بر شام دیده، ماهتاب
بردی ولیکن جان دل، جانم چه زیبا می بری

محمدمعین محمدی

از کنارم می گذرد

از کنارم می گذرد

عطری پراکنده می شود...

حسی آشنا خاطرات سالها پیش را زنده می کند


سرما ، تپش رگی در سر ، طراوت یک نگاه ،

طعم گس لب ، بخار نفس ها ...


و من

سالهاست از عطر ها ترسیده ام ...


مجتبی فرخی

و بلندای رؤیا

‌و بلندای رؤیا
در تنهایی آسمان
به آغوش می کشید
آخرین درخشش ماه را
تا سبک کند خداوند
کوله بارش را
از کابوس عاشق ترین مخلوق

بهـــاره طــــلایــی