این سینه گرفتار ِ کمی عشق ِ قدیم است
آغوش پر از وسوسهاش خوان ِ نعیم است
هر شب به سرش فکر ِ پریشان و هیاهو
عاشق به دلش درد زیاد ، سوگ عظیم است
معشوق شده بی خبر از این دل عاشق
انگار میان من و دل راه ِ عظیم است
هر دَم برسد از ره ِ تو سرمه به چشمی
کاو در همه احوال در این کوی مقیم است
آورده به لب عشق ِ تو جان ِ من ِ زخمی
در نزد دلم مرجع عالی وَ زعیم است
بر هر قدمم عشق گذارد دو سه حیله؟؟
هیهات که او قادر مطلق وَ حکیم است
چندی است به لب شادی و لبخند نیامد
ای عشق بیا حال دلم سخت وخیم است
فریما محمودی
هم تو در جان منی هم من گرفتارِ توام
عاشقِ وابسته یِ تبدارِ بیمارِ توام
بعد از آن عطری که باد آورد از گیسوی تو
در به در در کوچه ها دنبال دیدارِ توام
ماه هم بو برده انگاری که من با جان و دل
در زمین و آسمان هر شب خریدارِ توام
فاتحِ شهرِ خیالاتِ منی با یک نگاه
من اسیرِ ارتش رویِ نمک دارِ توام
این جهان را خواب اگر در خود بگیرد من ولی
نیمه شب ها هم تمامِ عمر بیدارِ توام
دکتر جواد مزنگی
بی تکلف بی دلیل...
مینویسم آنچه از دل برآید ...
از روزگار ... از سالهای سال ..
از پریشانی ام ، از اندیشه های سیال...
از کلامم از خیالم ...
از آنچه چو برق می گذشت از کنارم ...
بی قلم بی تلکف بی دلیل...
وقت ثبت است، وقت اثبات وجود..
می نویسم بی ویرایش، بی چک نویس...
تا که بلکه، تا که شاید بر دل نشیند این شروع...
دلی پر دارم از این و آن...
چو طفلی در کنار بزرگان یاد گیرم...
آرام آرام کلام عشق و عاشقی ...
و از معشوقِ ستار العیوب...
بپوشاند عیب های این بنده مسکین را.
ایاد رستمی زاده
چه زیباست
دست در دست تو
بالگشودن به اوج آسمان
به سوی افق بامداد
که خورشید چون بانویی عشوهگر
خرامان از آن بالا میآید
چه زیباست که آنگاه
من زیبایی دلبر خود را
به رخ خورشید بکشم و گویمش:
این است زیبایی
علیرضا غفاری