تو که بی زوالی

تو که بی زوالی
همیشه زلالی
بگو با چه حالی
به این‌جا رسیدی؟

تو همساز باران
همیشه غزلخوان
تو که قطره قطره
به دریا رسیدی

تو مثل نسیمی
که پاک و صمیمی
پر از عطر پرواز
به رویا رسیدی

تو خیلی صبوری
تو همراز نوری
که از شب گذشتی
به فردا رسیدی

رها مثل بادی
پر از اعتمادی
که از هر مسیری
به این‌جا رسیدی


شبنم حکیم هاشمی

ای کاش... شبیه تو آلزایمر می‌گرفتم...

ای کاش...
شبیه تو آلزایمر می‌گرفتم...
به خاطر داری چه می نوشتیم؟ ..
نه یادت نیست
دیوانگی ها را فراموش کردی؟
نقش بازی و نقاشی ها
در رگهایم شنا میکردی..‌.
خاطراتت هک میشدند اینگونه؛
باز دلم میخواست برایت بنویسم و بفرستم
اما غرور است ...
حالم به خون است و اشک .
اگر سینه ام شکافته شود بجای قلب دفترچه ای خواهند یافت که به جنون با او رفتار کردم.
پاره ،خط خطی و مچاله
اگر بخوانی اش نمی‌بینی چیزی به جز
خواستن ها و نشدن ها...


اشکان اهنگری

باز پائیز آمد

باز پائیز آمد
و زمستان در راه ست
به بهاران اما
برسان این پیغام
که تو را منتظریم
چشم به راه
تا که با تو برویم دشت و دمن
سبز شویم چون جنگل
و بخوانیم چو بلبل در باغ
بنشینیم چو زنبور بر گل
چون که ما زنده به آنیم
که شاداب باشیم
پایکوبان وُ دست افشان باشیم
پس بیا ای گل ِ من
دست بگذار تو در دستانم
تا که گیرم تو را سخت بغل
تنگ ِ تنگ چون یک تن
و شوم مست من از بوی ِ تنت
چون بهار است دلا
و نشاید ما را
که غم وُ درد تو قلب ِ من وُ تو لانه کند
بسُرایم از عشق
بنوازیم ساز را
و بکوبیم به دف
تا برقصیم در این باغ پر از شادی وُ رنگ، با برگها
زندگی یعنی عشق
یا که از لذت ِ عشق، سرشار است
یک نگاه کن به درخت
وقتی سبز است، شاد است
وقتی با بار وُ بر است
شادتر است
در خزان رنگین است، برگهایش
که همه رقص کنان
چرخ زنان می رقصند
و زمستان باردار
و دلش شاد
بهار می زاید
پس تو ای دوست بیا مثل ِ درخت
در بهار یا گرما
و خزان یا سرما
زندگی را
پر از عشق وُ امید شاد باشیم
تا که ازاد شویم
از غم وُ درد
از همه رنج وُ شکنج
که تو را تنگ فشرده ست در خود
و مرا سخت نمود افسرده


احمد پناهنده

درختان پاییزی

درختان پاییزی
پاهای مانده‌ی بهارند
که به خلال‌های دندان باد
بدل شده‌اند

نمی‌خواهم در یاد تو بمانم
و خاطره‌ها سبز شوند دیگر بار

گیس‌های گلابتون
سرد می‌شوند
زیر نور ماه
و میخک‌ها
بر همان شقیقه‌های همیشه
می‌کوبند

نمی‌خواهم در یاد تو بمانم
و خاطره‌ها سبز شوند دیگر بار

زیر پژواک‌های نرمِ آه
به خواب رفته‌اند
سکوت‌های خیس
و تپش‌های قلبم
در کُرات آسمانی دور
مأوا گرفته‌اند

آه
نمی‌خواهم در یاد تو بمانم
و خاطره‌ها سبز شوند دیگر بار.


حسین صداقتی