برای تسخیر خاک نجنگیدم

برای تسخیر خاک
نجنگیدم
که
دیدن کشته ، چیز زیبایی نیست
زاویه ها
تنگ است و سطوح ، منفک
لیک
فطرت مردنی نیست
اینکه در اقلیتم
با صدایی خسته و لب از
شکوه با رباعی دوخته ام ، قافیه ها
پیر و سپید شده اند
میدانی
کام دلتنگ که شد اشک و فغان میطلبد
صید در بند که افتد ، تب جان میطلبد
عود در بند تش و آتش حیرانی خویش
چه کند ریشه ی خاکی که طرب میطلبد
آری
از پشت دیوار مه آلود
نمیتوان
چنگ به شبنم زد
لاله ای شده ام ، پشت پلک مانده
در کنج یک بیراهه
با گلبرگ های بلندی که
به تنگی تنگ ، اشاره دارند
ناشا
من قلبی بی کرانه ام
مرا
روی گونه هایت بگذار که اشک
با چشم تو شدن
شفاست


فرهاد بیداری

یادت شده جاری به لبم ، گوشه ی جامم

یادت شده جاری به لبم ، گوشه ی جامم
امید به دیدار تو شد کار مدامم

کارم شده در قحطی وصلت به شب و روز
توصیف کمالات  تو ای ماه تمامم

در حسرت هجر تو در این خانه ی تاریک
حاصل شده انگیزه ی خیزش وَ قیامم

خم گشته دو زانوی من از سختی این راه
تلخ است ز خشم و غضب و قهر تو کامم

برخیز و بیا در بر من تا که ببینی
محتاج کمی حُسن توجه وَ سلامم

در اوج فراموشی و این خانه بدوشی
اسمت به لبم آمد و شد حسن ختامم

فریما محمودی

ای آنکه درون سینه ام جات شده

ای آنکه درون سینه ام جات شده
ای آنکه مرا قاضی حاجات شده
شد موعد یاد تو، وضو باید ساخت
یاد تو برای من مناجات شده

سروشِ سروین

بت چشمان تو یک شهر را مومن به خود کرده

بت چشمان تو یک شهر را مومن به خود کرده
و این شوق پرستیدن،چه آتش ها به پا کرده

ببین موج سیاه موی تو یک مرد مومن را
پس از هفتاد سال گوشه نشینی مبتلا کرده

روا بر من نمیداری که جانانم شوی شاید
تب چشمان لیلا این چنین مجنون ترت کرده

من از صبح سحر تا شام شب با تو سخن گویم
که هر یک واژه موجی غم به قلب من روان کرده

چرا یاری بجز من را برای خود گزین کردی؟
مگر این قلب بیچاره به احساست جفا کرده؟


دنیا شریفی راد

ای که کاخ عشوه را ثبت جهانی کرده ای

ای که کاخ عشوه را ثبت جهانی کرده ای
عالمی را با همین شیوه؛ روانی کرده ای

تا بیاید آن کسی که وعده اش را داده اند
در دلت مثل دلم خانه تکانی کرده ای

از ظریفانه ترین حرف تو فهمیدم چرا
این توافق نامه را با من نهانی کرده ای

تا بگویی اهل کردستانی و اهل مرام
چشمهایت را جلال طالبانی کرده ای

ای که در بازار نقل و انتقالات غزل
بار دیگر تیم خود را کهکشانی کرده ای

در دلم دارم جهانی عاری از کشتار و خون
چون که تو در آن،به خوبی حکمرانی کرده ای

با تمام این قضایا،سرخوشم از اینکه،باز
حال و روز شعر من را جمکرانی کرده ای


محمدحسین حیدری زرنه