سحابیهای رنگارنگ
مثل ابر و مه
از تنفس کهکشانها میتراوند
سیال و رقصان و پیچان...
شبنم حکیم هاشمی
رفتم از غمخانه ی تو ای که از من خسته ای
ای که درها را به رویم همچو دشمن بسته ای
کودک دل ، دل برید از وحشیانِ چشم تو
گرچه با زنجیرِ زلفت پایِ رفتن بسته ای
چون تو را در پیله ی تنهایی آوردم به چنگ
مثل یک پروانه از زندان این تن رسته ای
سحرفهامی
هنوزخالی مانده تنهایی ام ازتو
وخلسه کرده رویای آمدنت
کنج ایوان دلم
سنگینی میکندغم ومرهمی نیست
برای التیام زخمهای درونم
که چرکین گشته
کاش نوری ازعشق میتابیدبرنگاهت
تاببینی حسرت دیداردرعمق دریای چشمانم
چگونه موج میزند
بیاروشن کن لحظات تاریک ذهنم
وآغوش بگشای
شایدآرام گیردطوفان بی توبودنهایم
تاسیراب گردم ازسراب چشمانت
عاشقانه قدم بزنم برساحل امید
وزمزمه کنم دوستت دارمهایم
که بی توبه آخررسیده ام
کریم لقمانی
کدامین گل؟
کدامین واژه مهرت کلام مهربانی بود؟
کدامین چشم گُل. اشک بلبل را به کام است؟
همان گل را که تو خواندی
گل بی تا. گلی با مهر و با احساس
همان حس شکوفایی
همان گل را ندای عاشقی دادی
همان گل را که پروردی
به شاخ و برگ آن دل و روح و روان دادی
کدامین گل؟
کدامین حس دلتنگی؟
همان گل را که حس عاشقی دادی
همان گل را که دلتنگ شکوفه دادنش بودی
همان گل را که ساقی از لب نوشین
لب شیرین. لب مجنون و لیلی ها گرفته
مُراد از حس دلتنگی
همان حسی که گل رقصان شود از نور ایمانت
همان حسی که گُل را می تراود روشن هستی
اگر گفتم کدامین گل غریب است؟
همان گل را که تو دادی به هدیه
برای این دل عاشق
گلی که زندگانی داد به این زندانی و دربان
تو میگفتی که زندان دلم تیره و تار نبود
زندان و زندانبان آن غُل و زنجیر نبود
زندان این دل عاری از قفل و کُلون
زندان قلبم روشن تر از این زندگی ست
پنجره ای رو به خدا
که سایه بانش گُل خورشید و امید
امید گل به زندگی
امید زندگی به گل
مهندس امین تقوی