دوستم دارد و تصمیم نگفتن دارد
رازهایی به دلش محض نهفتن دارد
وقت دیدار من از پیله به در می آید
شاخه ی یاس لبش میل شکفتن دارد
شب من پر شده از قصه عاشق شدنش
مگر این چشم کمی مهلت خفتن دارد؟
صدف قلب من آبستن دردانه ی عشق
چون نگینی ست که انگیزه سفتن دارد
دوستم دارد و با عشق گلاویز شده
حال قربانی این عشق شنفتن دارد
هر کسی برف به اندازه بامش دارد
برف بر بام دل غمزده رُفتن دارد
می نشیند که نگاهی به نگاهش پیچد
این چه حالیست که در موقع گفتن دارد
مهساپارسا
کمـــی بیــش اَز حد صبـــورم
کمــی بیـــش اَز دوست داشتَن دوستَت دارم
و به جای هر چه نیستُ و نـدارم
تو را از خدا طلـب دارم
طلـب ِ آغوش
بوسه
طلـب ِ وصال دارم
یک حسـاب ِ دفتری
به نام ِ تو
یعنـی
یـار ِ مَنفَعَت طلـب دارم
قَـلَمی که
گِله میکرد جوهر نـدارم
نِسیه کرده خون از من
من حتی به خون ِ جـِگرم نیز وام دارم
پوست اَنداختَم
ولــی خُب... اَز چُرتکـه اَنداختَنَــم شَرم دارم
آرزو حاجی طاهروردی
خط به خطِ خاطراتم
خط خطیِ خواستنیها بود
افکارِ پریشانِ من مدام
از کنجِ اتاقم تا به دوردستهایِ دور
در کوچ بود
من سرانجام
مشتِ روزگار را باز کردم
پوچ بود.
رستار افسری
اگر روزی بخواهم
درباره عشق کتابی بنویسم
تمام صفحه ها را خالی میگذارم
و در صفحه آخر مینویسم:
عشق یعنی
قبل از لب هایش...
زخم هایش را بوسیده باشی...
دنیا کیانی