سینه ام از غم بی هم نفسی میلرزد
شاه خود خوانده ی من در قفسی میلرزد
پیرهن پارهی یوسف من تنها بودم
تا ببینی که تنی در هوسی میلرزد
هیچ باغی نرسد رو به کمالی درخور
با درختی که تنش از هرسی میلرزد
به خود آگاه خودم باز رسیدم بی شک
هر زمانی که دلم پیش کسی میلرزد
طعنه ای نیست بزن بر تن من شلاقت
تن من از تب فریاد رسی میلرزد
گفته بودی غم دل کی برود از یادم
گفته ام عشق تو هر بار رسی میلرزد
باد وحشی همه را سمت خودت راهی کن
شاخه ای در پس هر خار و خسی میلرزد
گفته ام بار دگر باز دلم میگوید
سینه ام از غم بی هم نفسی میلرزد
مهرداد آراء
پیکر آرزوهایم درون سینه مدفون است
شهیدی ام که تن پوشم به خون دیده گلگون است
شنیدی که برادر هر نفس پشت برادر است؟
تصور میکنم گاهی دلم با غصه همخون است
مرا بردی تو با خود هر کجایی که سفر کردی
خیال و فکر من در شهرک موی تو مسکون است
ترا در خواب هم هرگز نمیبینم، نمیدانی
که بی خوابی چشمانم به چشمان تو مدیون است
مرا تشنه کنار رود عشقت سر بریدی باز
چرا در مذهبت نام من بیچاره ملعون است؟
علی نظری
چو کوه بودهام اما چو باد خواهم رفت
زیاد آمده بودم زیاد خواهم رفت
شبیه اول سالی به یاد خواهی ماند
شبیه آخر سالم ز یاد خواهم رفت
سبحان گنجی
هر کجا سروی اصیل و ریشه دار افتاده است
در جوارش سر به داری بی مزار افتاده است
وای از این پیر جوان کش این زمستان دراز
در مصافش شعر عاصی هم ز کار افتاده است
کودکانه عاشق عیدم ولی در شهر ما
باز هم فصل محرم در بهار افتاده است
خالی از معنا شدم در محضر کوتوله ها
راه دریا سمت رود و جویبار افتاده است
با خودم در جنگم و احساس پوچی می کنم
مثل معشوقی که از چشم نگار افتاده است
حال و روزش مثل ما بیمار و مجنون گونه است
هر که راهش سمت این بیهوده زار افتاده است
محمدحسین ناطقی