زیباییِ آشکار یعنی خود تو
در سینهی من قرار یعنی خود تو
نوروزِ تمام فصلهایم هستی
سرسبزیِ نوبهار یعنی خود تو
مهدی ملکی
ماه رمضان آمده، ای تو دلم آرام بگیر
آن ماه جانان آمده، ای تو دلم آرام بگیر
آن ماه زیبا و نکو هر لحظه اش یا هو هو
از نزد یزدان آمده، ای تو دلم آرام بگیر
ما را هوای ببخش ،رحمانی حق می رسد
آن ماه غفران آمده ،ای تو دلم آرام بگیر
آن ماهی که خوابش بود، هر لحظه اش عبادتی
این ماه خوبان آمده، ای تو دلم آرام بگیر
آن ماه میهمانی حق ،ملک سلیمانی حق
این ماه سبحان آمده ، ای تو دلم آرام بگیر
صاحب دلان را یک نظر، بر گوش چشمی کند
از نزد آسمان آمده ، ای تو دلم آرام بگیر
آن شهر قرآن آمده، از جانب حق آمده
آن ماه یاران آمده ، ای تو دلم آرام بگیر
آن زینت دوش نبی ، گرد و دلاور چون علی
آن ماه تابان آمده ، ای تو دلم آرام بگیر
شب های قدر اش منزلی، بر درگه یاران شده
آن شمع احزان آمده ، ای تو دلم آرام بگیر
آن کشته تیغ جفا، از مردمان بی وفا
با حال گریان آمده ، ای تو دلم آرام بگیر
سرباز که از فرق چنان، بر سرزنان مو کنان
اینگونه نالان آمده ، ای تو دلم آرام بگیر
علیرضا چریکی
مثل گنجشکی که کاه لانه اش پاشیده است
روحِ دنیا خواب ویرانی برایم دیده ست...
غنچه ای بی برگ و بارم بی ثمر افتاده ام
دستهایم از غم دوریتان تفتیده است...
خیس و باران خورده ام چتری بیاور لااقل
چون درختان تناور این تنم پوسیده است
ای گل باغ بهارم بیقرارم از غمت
رفته ای اینجا گلی از دوریت خشکیده است
خواب می دیدم شبی در سایهی زلف تو أم
چشمهایم تکیه گاهی أمن را دزدیده است...
راه رفتن در غبار عشق پایانی نداشت
دار قالی های دنیای دلت پوسیده است
معصومه بیرانوند