شد بهار..
دل بی قرار...
زمستان با کوله ای در فرار...
سبز شد دشت و دمن با گل و صد نگار...
هفت سین چیده با هفت رنگ و هفت گیاه و تبار...
جویبار و بنفشه، باغ سرخ است و زرد، لاله زار... لالهزار...
بوی عید، روز نو، کوزه و رخت نو، مهر و آیین ز نو عشق شد ماندگار....
فرخنده بادا به تو، چرخشی با خوشی ماندگار، از کهن روزها یادگار ، با مهر پارسی دیار
سال نو مبارک
: عمری مثل کودک
بهانه ات را گرفتم و
شکل قاصدک سراغ
از خانه ات.
اینک که نشانیت را
می دانم و
راز آن نگاه ارغوانیت،
به جز تنهایی؛ نه
عصا یاری ام می کند
نه سایه همراهی ام
محمد ترکمان
من به شکنندگی یک عهد
من به حقارت هزار توبه
و امواج گناه که اصرار می کند بر من..
شایان هژبری
بیمار عشقم و پی درمان خود بسی
رنج مسیر سخت تمنا کشیده ام
در این مسیر سخت و پر از درد تا کنون
صدها طبیب دلکش و طناز دیده ام
هر گاه جرعه ای طلبیدم ز تشنگی
تنها پیاله ای تهی از آب دیده ام
گویا که این متاع نخواهد دگر کسی
باری که من به دوش خود آنرا کشیده ام
بس تلخ باشد اینکه نفهمد کسی تو را
عمریست طعم تلخ جدایی چشیده ام
از پیر خرقه پوش سراغش گرفتم و
اندر جواب گفت که او را ندیده ام
باشد که این متاع زمانی طلب شود
از سوی دلبری که مر آنرا بدیده ام
گاهی به خود نهیب زنم آخرش که چه
گویا دگر به آخر دنیا رسیده ام
خسرو امینی