بختم اگر از راه

بختم اگر از راه
رسد زورِ درختم
به " تبر،"
ماهم را از شب
پس می گیرم‌
کلاهم را از
بادی بی ادب!
با وَ،
یک برکه از تب،
جانم را
نیز، آخر از لب!

محمد ترکمان

: به شکم ها ستم نمی شد اگر،

: به شکم ها
ستم
نمی شد اگر،
سهم " یکی "
زیاد و
سهم " همّه "
کم...!
یکی تا بیگاه
شاه نمی شد
تا پگاه همه
بی پناه، تباه!

محمد ترکمان

... آن روز ها که او،

... آن روز ها که او،
نگران من
بود و به گفته پیاز
برایم گریان!
من، جوان بودم و
پر از‌ جیب، تومان!
... و اما امروز برای
دفع درد؛ نه او درد
دارد در جیب تنبان
نه " من " دارم مرد!
" خود
خواهانه " دیروز را
او برده‌ از یاد،
تیر خورده از پشت
با آرزوهایی
مرده، امروز، مرا باد!


محمد ترکمان

... دل بسته، سال ها

... دل بسته، سال ها
راهت را
گرفتم با گریه شکسته
یال اسبت را،، خسته!
نه امّا بهایی
به آهم، دادی نه نیم
نگاه
ماهی به بی سویم روا؛
دمی
برای دیدارت، :من: اما
:عمری: به تو :تخفیف:
دادم وُ، با لاشه ی امید
خود را، تحویل تردید!
مشتی خاکسترم اینک
که بیزار از
عشق وُ، اسیرِ گردبادم!


محمد ترکمان

... شکسته ام؛

... شکسته ام؛
نه
مثل چنارهایی
که برج سازان
آوار می کنند و
بر
کف پیاده رو
هر
بی خانمان را
از خوابی
خوش، بیدار؛
من
از باد ولگردی
که سرو ناز را
شکار می کند
وَ بید زرد را
با
اشک لاله ها
هار
شکسته ام؛

محمد ترکمان