با حیله آن ساحر دامن
چرکین؛
در دل دو قبیله آن روز
تخم کین نمی کاشت
اگر
وَ فاصله ی من با تو را
اخم مین؛
به : گله مرا، : نه گرگی
کمین میزد با سر
تو را نه، در عزای :من:
امروز، بر سینه...
محمد ترکمان
گاوِمان به گوساله سامری
شیر می داد اگر باغ مان
به خرّ ابوموسای اشعری
شبدر؛..
در روغن، دیگر نانمان
تا آخر
مفت بود تن مان
بی لگن
تا کمر لخت؛
محمد ترکمان
: با ناگفته گفته ها را
چه سود عمری
برای مرده های سواره
گفتم..... هیچ نه اما
چرت وجدانی
شد پاره پیاده، دردی
نه از
مردم بی ستاره، چاره؛
محمد ترکمان
... با تمنا
میان نگاهت
کنعانی
حُسنِ یوسف
به خار نشسته
خسته صد ها
اسفندیار
به خاک سیاه...
محمد ترکمان
... من
نگران همه
هستم
نیست اما
یکی
نگران من؛
محمد ترکمان