خورشید جهانتاب به هر صبح و مسا

خورشید جهانتاب به هر صبح و مسا
از جانب ما رسان سلامی و دعا
بر محضر صاحب الزمان حجت حق
وز لطف ببوس چهره چون ماهش را

محمدحسن مداحی

صورتگر دهر موی سپید و چهره سیاه کرده مرا

صورتگر دهر موی سپید و چهره سیاه کرده مرا
بر عکس قاب آویخته بدیوار تباه کرده مرا
در کوچه وشهر وخانه نشناسند همسایه ودوست
از غوغای زندگی جدا و بی پناه کرده مرا

عبدالمجید پرهیز کار

تارها بافته میشوند

تارها بافته میشوند
همانند خانه عنکبوت
بر جسم و روح آدم بخواب رفته
بر آن کسی که راههای دیده و نادیده را
با چشمان بسته و بی فکر رفته
تارها بافته می شوند
راه های عبور خراب  و بن بست می شوند
بر آن کسی که در رویاها پنهان مانده
واقعیتها را رهاکرده و از قافله روزگار
دور و جا  مانده
تارها بافته می شوند
اگر  افکار پوسیده و پوچ خود  را کنار نگذاری
و خود را دربدری خاموش
در این جهان بیکران کنی
تارها بافته می شوند
اگر امید به بودن را از دست بدهی
راه راست را نبینی و
به بی راهه ها بروی
در این جهان خلقت همه چیز را می شود دید
و یافت و حتی شناخت
بجز تاری که در افکاری پنهان مانده
نه خود را به درستی باور دارد
نه من یا تو را
چون امید دلش را
به راههای ناتمام و پوچ بسته
تارها بافته می شوند
این رسم آفرینش و خلقت است
که باید رمز عبور از تارها را بلد بود و دانست
بعد خود را رها کرد
از بی خبری و دربدری و دوری از خود
به خود آمد و بیدار گشت
باید که نگاه خود را
فقط برای راهی پیوسته و صاف
بنا کرد
این تارهای نادیدنی
در همه فصل های عمر آدمی
همانند ویروسی بی علاج در کمین است
آنانی که کور کورانه در دام تارعنکبوت
می افتند
دیگر فقط با دانستن
رمز عبور
رهایی می یابند
تارها بافته می شوند
ولی افسوس که
دیگر کسی بفکر راه گریزی نیست
چون تار عنکبوت
خانه به خانه
شهر به شهر
مابین  مردم دنیا
فاصله ها ی بسیار انداخته
برای همین است که فصل های عمر
همانند خطی ناخوانا
بی روح و عمل گشته
آن دیو پنهان درون آدمی
دیدنی است
که چگونه از مرز جنون عبور کرده
آری
تارها بافته می شوند
اگر  راه زندگی
و راه عشق و عاشقی
و راه بودن و گذر از خود را
رها کنی و
دل به بی راهه ها دهی
آری
تارها بافته میشوند

اسماعیل شجاعیان

سری بر نیزه می خندد

سری بر نیزه می خندد
سری بر دار می خشکد
و مردانی سراسر عشق و بیداری
چنین با عشق می‌خوانند
که پایان شب تاریک و وحشتزا
سراسر نور خواهد شد

امید محمدی