عجیب میکشد مرا ترنم نگاه تو
عذاب میدهد مرا سکوت گاهگاه تو
شبی طلوع میکنم ز دستهای آبیت
و یا غروب میشوم به پای اشتباه تو
قسم به ساعت غزل دقیقه هزار بار
دلم عجیب میکند هوای یک نگاه تو
مرا برای دلخوشی کسی ورق نمیزند
و اعتنا نمیکند کسی به روی ماه تو
نمیشود بگویم از غریبی شبانهام
چرا که بد ندیده ام ز چشم بیگناه تو
یکی به لحن آینه نمیسراید از سحر
برای دل شکستهای که مانده در پناه تو
ازآن شبیکه دیدمت همان یکی دوقرن پیش
دلم نشسته منتظر هنوز هم به راه تو
وسیب کال آرزو چه بد سقوط میکند
از آن رخت حادثه که بود تکیهگاه تو
جواد جهانی فرح آبادی
به دام و بند تو
تاکی؟
تا کی شمارم
میلهها
به هر سو؟
نیست فاصله
از من
و
خیال من
به تار مو،
بال پرواز دزدیده
را توپس ده ،
به هر رنج
که از کنج
تو میکشم،
هرنفس
به خود نزدیکتر
میشوم،
تار آوازم
ننوازد هیچ آواز،
بی گمان
مهتاب بگز پیموده ای
بهره آواز خوانی من،
چو من بسیارند
اسیران در بند،
که
خال لب یار
از باد صبا می جویند،
خسته نشدی
از این
قفل که بر لب زده ای ؟
اینگونه راه پرواز
برمن بسته ای،
آب با غربال پیمودن است
گر پنداری
دنیای من
سفر از قفسی به قفسی
بیش نیست،
باز شود
این قفل
روزی
به دست یار،
این چنین
کی ماند
هرگز روزگار،
چو رها شوم
از بند تو،
پرواز من
به بامی ست
که از من گرفتی
رامین آزادبخت
ای روزگار برمن جفاهاکردی روا
در،دل رنجورمن غصه هاکردی تو بار
عمریست نفس کشیدنم راکرده ای دشوار
دیریست که این زندگی شده برمن حرام
هرگزکه نداشتم غرضی باهرکس وناکسی
بدخواه نبودم و نکردم بد به هراهلی نااهلی
هرچه کردم یاری و مددخلق، تنهاترشدم
هرچه چاره کردم بحرهربیچاره ای، بیمارتر شدم
صبوری داشتم وسعی، دروقت بلایا
امیدم ناامیدمیگشت ازپوچی تلاشها
آخر این بنده ناچیز که اهل همین خاک وزمینم
روشنم کن، چراحالم شده زار و چنین خراب است
هرچه بیشتر دست نیازم میرودسوی زمانه
مصیبت های بیشتری به سویم میشوندروانه
سالهاست که تو نی میزنی ومن میرقصم ،زمان
دائم مرا میرقصانی ومیرقصی بانی دگران،زمانه
مهرداد اقاجری
می کارم
نهال عشق
درکوچه های دلواپسی
سید حسن نبی پور