مستم به میخانه راهم ندهند
در مجمع سوت دلان پناهم ندهند
ترسم چو ن روبروی آئینه بنشینی
گیرند تو را و به نگاهم ندهند
عبدالمجید پرهیز کار
درعمق تاریکی شب
پنجره به خواب رفته
دستم رابلندکردم تا
مهمان کنم
ماه رابه خانه
سید حسن نبی پور
ای یکی یکدانه، سرو خوش قد و بالای من
ای پری دلربا ای ماه بی همتای من
بس که با نامت خیابان تا خیابان رفته ام
هر خیابانی صدایت میزند زیبای من
یک نفر از عشق تو تبریز را ریزد به هم
یک نفر از عشق تو مجنون شده لیلای من
آن نفر آری خودم هستم که هستم عاشقت
عاشقت ای نازنین، ای بهترین رویای من
برده ام از یاد دنیا بس که در یاد توام
بس که در فکر توام محبوب خوش سیمای من
هیچ میدانی چرا عمری فراری از شبم؟
چون که بی خورشید، غم دارد شب یلدای من
آری آن خورشید جان افروز تابنده تویی
چون که روشن کرده ای با عشق خود دنیای من
نوری شعرم که در وصف تو میخوانم غزل
این غزل تقدیم تو ای دلبر رعنای من
آرمین نوری
عاشق عشقم و عشق عاشق من نیست چرا
من چه کردم به لبش میل سخن نیست چرا؟
دل به دل راه ندارد چه کسی این را گفت
من دلم تنگ شده وصل به تن نیست چرا
من دلم تنگ نگاهش شده ویرااان شدم و
او دلش تنگ من و باغ و چمن نیست چرا
نیمه ی دیگر من گم شده در تاب و تبم
تازه می فهمم الان نصف بدن نیست چرا
اهل فن است به مولا کره می گیرد از آب
فکر خشکیدن این چشم و دهن نیست چرا
او به فکر دل من نیست عجیب است عجیب
قند من آب شد او قند شکن نیست چرا
اهل موسیقی و عشق است و هنرمند اما
پیش ما یک خیر از ساز بزن نیست چرا
خوردن سیب و هلو گفته به ما ممنوع است
به خودش گرچه که اصلا قدغن نیست چرا
مانده ام بین دو راهی بروم یا نروم
یار ما اهل دل و اهل وطن نیست چرا
عادت خوش گل و خوش چهره جفا است جفا
یار با مهر و وفا، چاه نکن نیست چرا
سعید غمخوار
ظاهرش نورانی
رد مهربرپیشانی
انسان دورو
سید حسن نبی پور