مادرم، دخترکی مانده به دورانی بود

مادرم، دخترکی مانده به دورانی بود
روزگاری که فقط درد و پریشانی بود

گریه ای بی رمق از دست عزیزانی که
حاصل غیرتشان، بغضِ پشیمانی بود

چه نفسگیر شود در پس آن خاطره ها
زجرهایی که همه باطل و ویرانی بود


شوق آن کودکی اش سوخت به جهل
که دلش پر شده از همتِ ظلمانی بود

دست تبعیض و گریبان عروسکهایش
آرزویش، طلب از عقده‌ ی پنهانی بود

دخترک پیر شد و ساخت چه سخت
آه و حسرت همه در سینه بارانی بود

مادرم پنجره های افقش خاکی ماند
غم شبگرد از آن دوره ی طوفانی بود

ابوذراکبری

شبیه دو خط موازی کنار همیم

شبیه دو خط موازی کنار همیم

آتش بیار معرکه و سربار همیم

کسی نگفت برایمان کف بزنید

فقط تماشایی شدیم بیقرار همیم

ثریا امانیان

وقت کوچ است جای ماندن نیست

وقت کوچ است جای ماندن نیست دیگر این دشت پرخطر شده است
ننه هاجر درست می گوید چشم هایش دوباره تر شده است
کوچ با ایل نصفه نیمه ی من سختی خاص خودش را داشت
سخت تر شد که خواهرم لیلا با من این بار همسفر شده است
توی سرمای آخراسفند ،رمه و ایل درمسیری سخت
توی این منجلاب پرگل ولای اضطرابم چه بیشتر شده است
دره نزدیک می شود کم کم دست و پایم به لرزه می افتد
دره ای که دوسال پیش از این باعث مردن پدر شده است
روسری را گره بزن لیلا سیل دارد به دره می کوبد

ننه هاجر درست می گوید دره از کوچ باخبر شده است
ننه هاجر بگیر لیلا را آی لیلا بگیر دستم را
سنگ غلتید وای لیلا رفت ناله هایم چه بی اثر شده است
پدرم را و بعد لیلا را سیل باخود تمام من را برد
ایل من ایل نصفه نیمه من، ایل من باز دربه در شده است....

احمد قسمت پور

می برد هوش وحواس م را

می  برد
هوش وحواس م را
به حصارآغوش ت
افسوس
که دیرزمانی ست
بانگاه سردت
خانه نشین م کرده ای

سید حسن نبی پور