تو در دل برف خدای بهاری

تو در دل برف خدای بهاری
تو در شب تار امید نهانی
تو در همه حال، بر لب خشکانم
تو بر همه روحم چو آب بارانی

خوشا دردی که درمانش تو باشی.( تضمین عراقی)
خوشا پندی که لقمانش تو باشی
خوشا آنان درآغوشت بمیرند
خوشا رنجی که رحمانش تو باشی



الهی نگهی بر دلم انداز
الهی تخم شهوت را برانداز
الهی آتشم زن با وجودت
الهی گم شدم در حسرت و از

ماردین فتحیان

ارغوانا، شاید عمرم قسمت فردا نشد

ارغوانا، شاید عمرم قسمت فردا نشد
دیگر آغوش تنم بر بدنت گرما نشد

مهربانا، عاقبت این منو تو ما میشود
هرچند این قصه دیگر عازم فردا نشد

دلربایم، مپندار ز دلت بی خبرم
این منه تنها، هیچوقت بعد تو تنها نشد

گفته بودم که روزی به فدایت میشوم
تو بمان، حتی اگر این من تورا همراه نشد

نازنینا، بعدِ این هرلحظه در نزد توام
هرچند، بر دیدگانت قامتم پیدا نشد

ای تمام نا تمامم، دوستت میدارم
در دیارِعاشقان، هیچکس چو من شیدا نشد


مهدی سنایی

دل به عشقِ دیدنت،مجنون شدودیوانه گشت

دل به عشقِ دیدنت،مجنون شدودیوانه گشت
شد بلا گردانِ رویت، پر زد و پروانه گشت

سالها شوقِ وصالت با دلم همخانه بود
تاکه شدلبریزازعشقت، ماندوصاحب خانه گشت

مثنویها در فراقت، سینه ام را می شکافت
تا شدم بی طاقت از غم، شعرِ دل افسانه گشت

لب گشودم بهرِ خشنودیت ای زیباترین
بیت ها گفتم از آن روزی که دل فرزانه گشت

از زمانی که، وجودت در دلم مأوا گرفت
از دمی که عشقِ دنیا، باطل و ویرانه گشت

از مکانی که دمادم می نشستم انتظار
از غروبی که کویرِ خانه ام، گلخانه گشت

می سُرودم از حضور سبزت ای دنیای نور
چون به یادت خاطرم، باهرخزان بیگانه گشت

من تو را در آسمانها با دو چشمی بی قرار
دیدم و جانم مُریدِ درگه جانانه گشت


معصومه یزدی

در جنگل نارون های ترنج

در جنگل نارون های ترنج
طعم سقوط آزاد می دهد
موهای فر فری باد
حالا کفشِ لنگه به لنگه ی/اتفاق
از خواب خاکستری خیال می پرد

فروغ گودرزی

در گریه تو آه نهان است وهویداست

در گریه تو آه نهان است وهویداست
در چهره تو رنج زمین گشته وپیداست .
چشمان تو برماتم عالم به تماشاست .
اندوه گران بر رخ دنیا چه برجاست .
امروز اگر حکم به دندان کش دنیاست .
از ناخردی بس ،که جنگی به هر جاست .
چشمانتو گلگون شده،، از قهر زمانه است .

آرا مش گیتی شده قصه و روبه فسانه ست .
بر تارک تاریخ بشر، ثبت این جمله نهان است .
بر جهل سپردند وبر باد کشاندند .
بر گونهِ تر ، چشم هزاران به فغان است .
کز ریشه نماند،این خانهِ تن ها و روان ها .
گر خشم نرانند ،که تدبیر به آن است .

احمدرضاآزاد