آشفته و در هم تنیده اند
گره هایی با چشمانی آبی
و انگشتانی که دم نوشی از
لاشه ی نخ نما به دندان دارند
تو را می شود لا به لای پارگی/
پیراهن تابستانی دید
فروغ گودرزی
بجویم معرفت؛ دارد دو خصلت!
که برنا میکند هم پیر کسوت
کجا نارس دهد شیرین؟ به طوری
که هر دو را درآمیزد به کثرت
مهدی جیبا
هرچند که
از "نو" ندارد نشانی،
این روزترین شب
که "نوروز" نهادند.
هرچند که
نزدیکترین خاطرهی دور،
همین دی بود که بگذشت.
من دانم و تو دانی و او داند
که زنجیرِ رهایی،
بر گردنِ مظلومترین آدمکِ شهرِ دروغ است.
یا حضرت داور!
تابی که نمانده،
از پا که فتاده است
و بر تاب نشسته،
در هیچترین جا،
و چرخیده و چربیده
به خونِ دل،
کوبیده شده بر خاکِ وجود،
از تاریکیِ روح.
چون خوابِ کهف،
یک بیداریِ مسموم،
در مخروبهای آباد.
خود را نزنید باز به خواب،
مردمِ "دهانآلودهی یوسفندریده"!
سپیده رسا
حقیقت را میدانیم
حقیقتی تلخ و مرموز
از مغزهای متروک
در سکوت و ناگفته هایمان جاریست
عمق فاجعه بالاست
جهانی اشک
جهانی لبخند
جهانی آزاد در سیطره
برداشت آزاد
اعتراف میکنیم
باختیم
باید به پیراهن شب سنجاق کرد
لبخند ژوکوند
وقاب گرفت انگشت صلیب شده بر لب (هیس)
عباس سهامی بوشهری
خانه های سیاه و سفید...
تعقیب کردن های تو
در پی حرکت من،
در تیررس نگاه شاهی بودن
می تواند قلب ملکه را
از پا دربیاورد..
شیما اسلام پناه