هر شب در خیال پریشانم
تو را در آغوش می کشم
تا عطر شمشاد دستانت را
در ساحل خیس چشمانم نفس بکشم،
و لب های شاعرم سیراب شوند
از روئیدن شعری که
با بوسه هایت
قافیه و غزل هایش شکوفا شده اند!
مرتضی سنجری
نباشی،،،
هجومِ سکوتی وحشی
جای جای خانه را
تسخیر میکند!
لیلا طیبی
دستهایم
بودنت را
رج میزند
چشمهایم
دیدنت را
موج میزند
لبهایم
گفتن اسمت را
فریاد میزند
و گوشهایم
شنیدنت را
خیال میزند
مهرداد درگاهی
من که هر وقت عجلهای در کار بود
کلید را در جیبم پیدا نمیکردم،
طبیعی بود اگر جملهی "دوستت دارم" را
به موقع در دهانم پیدا نکنم.
تو مثل تمام معشوقههای دنیا
دیرت شده بود و باید میرفتی،
رفتی،
و من بعد از رفتنت بارها گفتم دوستت دارم،
بارها و بارها ...
مثل دیوانهای که رو به خیابان ایستاده،
و کلید را مدام در قفلی میچرخانَد که نیست...