مِهرت را نگه دار و به راحتی ارزانی مدار

مِهرت را نگه دار و به راحتی ارزانی مدار،
زیرا در دنیایی که نعل وارونه زدن، رسم است به جای فهمیدنت،
تو را نیز سردرگم می کنند !

مِهرت را به سادگی ارزانی مدار،
حتی اگر برای خودت ارزش قائل نیستی، حق کسی که فهمیدن را معنا می کند را پایمال کرده ای !

مِهرت را زود ارزانی مدار،
در جایی که اخلاق تابع زمان است نه ذات !

مِهرت را نگهدار،
هر چه بماند گیراتر می شود،
چون شراب،
بگذار آنکه می فهمد تو‌ را پیدا کند و مثل شراب هزار ساله تو‌ را برای خودش قائم کند،
و هر بار با تمام وجودش تو را مزه مزه کند،
خوب بچشد،
مستت شود،
مهربانی و راستی را بپروراند،
آرام آرام بخوابد،
و وقتی که بیدار شد،
اول سراغت بیاید،
بغلت کند،
بویت کند،
به تو خیره شود،
ببوستت،
و غصه بخورد که مبادا تمام شوی،
اینگونه قدر تو را می دانند.

مهربان باش اما مهرت را اینگونه ارزانی دار،
سَبویی باش که هیچ ساقی نتواند شراب تو را در هر قَدَحی بریزد.

بگذار هم ساقی و هم قدح بدانند که چون تو هستی، وجود دارند.



رضا اسمـــائی

هم در سُلوک و هم نَعَمات،

هم در سُلوک و هم نَعَمات،
از آن چه مخفی است اَندر ظُلمات،
نه رمزِ کامرانی بدست آید

وز آنچه همه از آن دانند،
ولی اَقَّلی مُصمّم به اَنجامَند،
رمزِ کامرانی هَمی بدست آید.


رضا اسمائی

در این دنیای وانَفسا ،

در این دنیای وانَفسا ،
نفهمیدن چه می ارزد
نمی ارزد زِ فهمیدن
شَوی تنها به هر اَقصا ...


رضا اسمائی

تو بخت که را بودی کز صولت گردونت

تو بخت که را بودی کز صولت گردونت
من عکس تو را بینم در چشمم و آیینه

رضا اسمائی

ابر و باد و مه و خورشید و فلک گر آیند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک گر آیند
چو خـــــــــــُـدا خوانده زِ شـــــــر در آیند

منِ کوچــک تر از هر نقطه به گِردِ گَردون
به خدایــــــــم قسم عالم زِ من از فرّ آیند


رضا اسمائی