درعمق تاریکی شب
پنجره به خواب رفته
دستم رابلندکردم تا
مهمان کنم
ماه رابه خانه
سید حسن نبی پور
ظاهرش نورانی
رد مهربرپیشانی
انسان دورو
سید حسن نبی پور
می برد
هوش وحواس م را
به حصارآغوش ت
افسوس
که دیرزمانی ست
بانگاه سردت
خانه نشین م کرده ای
سید حسن نبی پور
درهجوم دلتنگی
عقربه هاایستاده اند
بر صندلی انتظار
آوازنبودن ت
سکوت شکسته ام
سید حسن نبی پور
باچشمانش گفت:
برایم شعر بخوان
اماخسته ترازآنم
با واژه های اندک
از خوبی های تو بنویسد
قلمم
یادگاری از باتو بودن را
سید حسن نبی پور