لطافت باران
آرامش برکه
زلالی چشمه
خروش رود
وسعت دریا
عظمت اقیانوس
همه را دوست دارم...
اما هیچ کدام
مثل آبشار
مرا به خود نمیخوانند؛
به آن شکوه مدام
که آوای بلندش
از اوج تا فرود تکرار میشود
شبنم حکیم هاشمی
گلی که به گلدانش عشق میورزد
برای بودن
در هیچ باغ و باغچهای
حسرت نمیخورد...
او در پناه گلدانش امنیت دارد.
شبنم حکیم هاشمی
در قلب انسان
پرندهایست
شیفتهی آزادی
...
میتوان اسیرش کرد
یا او را
به پرواز درآورد
شبنم حکیم هاشمی
وقتی به اوج فکر میکنم
شعر پرواز را مینویسم و...
واژهها پرنده میشوند
شبنم حکیم هاشمی
درخت میرقصد
شاخه شاخه
برگ به برگ
در باد
استوار
باشکوه
آزاد
درخت
در سکون رقصان خویش
میبالد
سکون رقصان میدانی یعنی چه؟
یعنی که درخت
زندگی را
در نهان وجودش
میرقصد
شبنم حکیم هاشمی