در خاطره ای سرد گام بر میدارم...

در خاطره ای سرد
گام بر میدارم...
ردپایی انگار
اشعارم را تعقیب میکند...
به بن بست رسیده ام
تا واژه ی دوستت دارم
تیر خلاصی باشد
بر بغض های فرو نخورده ات...
آری باران میبارد و
تو
مرا از یاد نخواهی برد


علی نصیری

بازگشت به خیالِ من

بازگشت به خیالِ من
یعنی
تمامِ قصه ها
دروغ هستند
تبر را از زخم هایت بردار
کلاغ ها به خانه نمی رسند...

علی نصیری

تمامِ شهر به خواب رفته اند

تمامِ شهر به خواب رفته اند
تو اما
خیالِ خود را
به چشمهای عابرانِ بی عبور
تشبیه میکنی!!
واژه ها را بپوش!
شاید خیالی هرزه
به تماشای اشعارت
نشسته است!
واژه ها بپوش...
دارد باران می بارد!

علی نصیری

کم می آورم و لبخندم

کم می آورم
و لبخندم
پشتِ لبهایم پنهان می شود!
ساعت از حدِ خود میگذرد!
به شب رسیده ام!
به لحظه ی بوسیدنت!!
ثانیه ها مجال بدهید!
شعرهایم گم شده اند!


علی نصیری

حصار دلتنگی

حصار دلتنگی
در چشمهایم پلک میزند ...!!
تو نیستی
و دوباره شب شده است
و من
همچنان رویا میبافم و
خیالم را در کنجِ اتاقت
آویزان میکنم!
درب را ببند!!
صدای حسادت می آید!

علی نصیری