شعله زنی مرا به جان گریه کنی بمان بمان
باور من کجا شود قصه این قصه آن
زار مزن که عاشقم خون به جگر شقایقم
دست تو رو شده بدان قسم مخور مرا به جان
فروغ قاسمی
دست بزن نغمه بخوان فصل شکفتن رسید
چشم گشا سحر نگر که ترک خفتن رسید
مسافران حرم عشق ز ره میرسند
آب بپاش هلهله کن که وقت رفتن رسید
چلچلهها خنده کنان بال زنان در رهند
خوش خبری هست که جانها همه بر تن رسید
غنچه به تن جامه دران وقت سحر آمدی
جوانه زن شاخه بده زمان رستن رسید
گوشه نشینی نبود رسم گل و آینه
مُهر به لب بهر چه ای؟ لحظه گفتن رسید
در صدف جان و دلم گوهر یکدانهای
سر به گریبان چه برم؟ موقع سفتن رسید
فروغ قاسمی
ملت ایران هزاران آفرین
آفرین ایرانیان نازنین
ای همه در خط عشق افسون شده
بهر لیلای وطن مجنون شده
ای همه در خط عشق و عاشقی
بهر عذرای وطن چون وامقی
نخل نخلستان بگوید شادمان
از سخاوتمندی تو در جهان
ای زنان خوب و پاک و باحیا
ای همه با غیرتان مردان ما
ای جوانان کودکان باوفا
ای همه پیران خوب و با صفا
چون خدا داند همه راز مگو
کن توکل بر خدا و خیر او
شاکرش باش و بگو ایران زمین
زنده باشد تا بود دنیا و دین
با امید و همت تو دم به دم
میشود چون رنگ شادی رنگ غم
فروغ قاسمی
سنبل آبی اگرچه دلرباست
قاتل ما و من و او و شماست
ریشههایش میدود بر روی آب
تا به خود آیی شوی خانه خراب
میبری آن را به شَهرت بهر سوغات و فروش
کی عجب باشد ز مردم داد و فریاد و خروش
بشنو از من ای عزیز هم وطن
ریشهاش برکن ز ایران کهن
این گل زیبا ندارد منفعت از بهرمان
زانکه آلوده کند هم خانه و هم شهرمان
فروغ قاسمی
تفکر تو را بهترین گوهر است
به بنبست دنیا برایت در است
منم عاشق عاشقانی که عشق
همه عمرشان سرور و رهبر است
نخواهم زر و زور و مال و منال
که از معرفت پر نگین پیکر است
به هرجا به هر سو به هر صحبتی
چو عارف چو دنیا همیشه سر است
فروغ قاسمی