بگفتا گرگ باران دیده‌ام من

بگفتا گرگ باران دیده‌ام من
سراپا فکر و پند و ایده من

تنفس کرده‌ام ایمان به گلشن
ز باغ معرفت گل چیده‌ام من

ز دست هنرمندان خفته در خاک
دو صد جام هنر نوشیده‌ام من


اگرچه تشنه لب از چشمه عشق
شتک بر قلب خود پاشیده‌ام من

ولیکن همچو دلقک با دلی خون
به هر ناباوری خندیده‌ام من

تو را همراه بود آخر به دنیا
مگو مانداب و گندیده‌ام من

چه دانی من برای باور خویش
چگونه در کجا جنگیده‌ام من

فروغ قاسمی

می‌برم شب همه شب دست دعا سوی خدا

می‌برم شب همه شب دست دعا سوی خدا
یا ز تن جان ببرد یا بدهد وصل تو را

می کند گریه بر این گریهٔ من شمع غریب
ورنه پروانه ندارد به شبی تاب مرا

از گریبان سحر سر زده یک رشته نور
تو که خود چشمه نوری، بده نوری به سرا

گل خورشید بهاران بزند خنده به من
خندهٔ روز من از روی تو باشد تو درا

شهر آشفته و دنیای پر از مکر و فریب
نه به تو رحم کند نی به من زار و گدا

بهر دیدار غریبان تو بیا از سر مهر
با شنیدن نشود باور تو مردن ما

فروغ قاسمی

بخت و اقبالت بنازم سبزهٔ دشت کویر

بخت و اقبالت بنازم سبزهٔ دشت کویر
بوده‌ای آزاده عمری، این زمانی چون اسیر

تا به کی گویی فلک همتا ندارد همچو من
کی شنیدی تو ز مشکی من به عطرم بی‌نظیر

گر که گویی من منم یا که روی بر برج عاج
روزگارت می‌کشد از برج و بارویت به زیر

دست سبزی آمد از فصل نجابت سوی تو
گفتیش ای سبز زیبا تو نه ای روشن ضمیر

با گل یخ پرده بستی پشت و روی پنجره
بر سر عقل آمدی وقتی که گشتی پیر پیر

این زمان همچون گل پژمرده تنها گشته‌ای
بایدت صبر و تحمل بیش از اینت ناگزیر

فرصت خوبی اگر یابی غنیمت بشمرش
ور نه نادم می شوی آنگه که گشتی پیر پیر

فروغ قاسمی

قسم بر مادران خوب دنیا

قسم بر مادران خوب دنیا
به آن یکتاپرستان شکیبا

قسم بر لالهٔ رخسار زهرا
که باشد ماه تابان شب ما

به سالار زنان هر دو عالم
نمونه مادر امروز و فردا


قسم بر دُخت پیغمبر که گفتش
تو هستی فاطمه اُمِّ ابیها

به آن دختر که شد چون پارهٔ تن
برای مصطفی آن مرد یکتا

قسم بر زهرهٔ زهرای حیدر
که بودش همسری آگاه و دانا

به بوی عطر زهرا در نجابت
قسم بر زینبش آن دُرّ دریا

که راهی جز رهش هرگز نپویم
که باشد رهبرم یک زن چو زهرا

فروغ قاسمی

تاوان خوبی‌های من، این گریه‌های نیمه شب

تاوان خوبی‌های من، این گریه‌های نیمه شب
بذر سلامت از من و خود در میان سوز و تب

گر می‌روم می‌خوانیم، آیم اگر می‌رانیم
زان رفتن و زین آمدن، آید مرا جانم به لب

ای نخل زیبای جنوب، دردانه مروارید خوب
بر طبل غم امشب مزن، ای شهد شیرین رطب

ای همدم بیگانه‌ها، منشین به بال خفته‌ها
کن معرفت با آشنا، از یار جانی جان طلب

این زندگی باشد دمی، گه شادی و گاهی غمی
برزخم دل نه مرهمی، ناله مکن تو بی‌سبب

فصل بهار نغمه خوان قدر گل و گلدان بدان
با بلبل و گل هم زبان، شو هم نوا با این طرب

فروغ قاسمی