به شب گفتم تو تاریک و سیاهی
چگونه دلبرت باشد چو ماهی
بگفتا دلبران یکتاپرستند
مگر باشد سیه رنگی گناهی
بگفتم دامنت پر از ستاره است
بگفتا باشد آن مه را سپاهی
بخنده گفتمش از چشم بد دور
سپاهش میشکن گاهی به گاهی
بخندید و بگفتا غافل از خود
چراغ سر تو را باشد پناهی
فروزان میکند بیراههها را
نگردی گم به پیچ هر دو راهی
به عقل و دانش و ایمان و دینت
رهی از آفت ننگ و تباهی
فروغ قاسمی
زندگی قاف است و سیمرغ دلم گوید رضا
ذهن من چون چلچله راه تو میپوید رضا
ای همه عدل و عدالت ای تمامت در کمال
از کلامت گلشنی در جان و دل روید رضا
تن به کاخ زرپرستان آدمکها کی دهد
روح خود را در سماوات خدا شوید رضا
دستهای یخ زده در ضمحریر بیکسی
روز و شب دست سخاوتمند تو جوید رضا
هر کسی خوش دل به عطر گل یا مشک ختن
از گلاب هر دعای نیمه شب بوید رضا
فروغ قاسمی
زنم در بر در میخانه عشق
که کو باشد؟ کجا خمخانه عشق
خم و خمخانه را خالی کنم من
شوم دیوانه و مستانه عشق
رسانم هر شبم تا صبح فردا
به شوق گفتن افسانه عشق
بگردم من به گرد آن خانه شب و روز
که گویندم تویی پروانه عشق
تمام زندگی باشد نگینی
ز تاج پر گهر شاهانه عشق
فدایت ماهیان برکه جان
که هستی جان و هم جانانه عشق
همه از تو همه با تو همه تو
تو را خواهم تو را فرزانه عشق
فروغ قاسمی
آتش بزن بر جان مرا پا تا به سر سوزان مرا
خاکسترم کن پیش رو، اما مشو از من جدا
با هر نگاهت در کمان، قلب مرا کردی نشان
تا گفتمت عاشق شدم، رفتی به قهر از پیش ما
آرش شدی در شعر من،گفتی ز عشقت صدسخن
نازم تو را ای جان من، کردی چه غوغایی به پا وامق منم عذرا نهای، مجنون منم لیلا نه ای
عشق حقیقی را بگو، باید بیابم از کجا؟عاشقترین عاشق منم، از سینه دل را برکنم
شرمت بباید ای صنم،بس کن به من جوروجفا با من شبی می خورده ای،دزدانه خم را بردهای
دانم نمکدان نشکنی، ای عطر جانبخش صبا سوری زدم در کوچهها، شاید بدانی درد ما
خنده زنان گفتی ببین، آواره گشته بینوا
فردا قیامت گر شود، شور و شری برپا شود
گر با منی تو هم صدا، باید بپرسیم از خدا با آنکه شیرینت شدم، آیا تو فرهادی به من؟
یا دل به دلدار دگر، دادی و کردی صد خطا
باید که پاسخگو شوی، از صافی عدلش رهی
ورنه بسوزی همچو من،خاکسترت ماند به جا
فروغ قاسمی