زندگی شهد است و شیرین همچو جانی

زندگی شهد است و شیرین همچو جانی
این زمان قدرش بدان تا می‌توانی

گر رود از دست تو کی دیگر آید
بار علمت کن فزون اندر جوانی


فروغ قاسمی

من نیم آدم که یک پروانه‌ام

من نیم آدم که یک پروانه‌ام
با گل یادش معطر خانه‌ام

همچنان برفی شوم آب روان
ذره ذره برکشم تا آسمان

دل از این دنیای خاکی برکنم
بوسه بر خورشید رویش می‌زنم

می‌روم با مهر او تا کهکشان
تا دیار عاشقان بی‌نشان

می‌روم تا نقره گون مهتاب دور
می رسم جمله به شهر عشق و نور


فروغ قاسمی

خداوندا دل ما را تو کن شاد

خداوندا دل ما را تو کن شاد
ز بند هر غمی کن تو آزاد

تو دریایی ز رحمت بارالها
ز ما غرق گناهان هم بکن یاد


فروغ قاسمی

ای صبا با من بیا با هم به باغی می‌رویم

ای صبا با من بیا با هم به باغی می‌رویم
مست و سرمست گل یاس سپیدش می‌شویم

یاس‌ها را کنده و از میخک سرخ و سپید
یک سبد آماده کرده رو به سویش می‌دویم


فروغ قاسمی

مگو افسرده‌ام غمگین و دلتنگ

مگو افسرده‌ام غمگین و دلتنگ
مزن بر شیشهٔ روح خودت سنگ

چو دریایی بود این زندگانی
چه آویزی به موجش یا زنی چنگ

فروغ قاسمی