شب امّا برای من است،

شب امّا برای من است،
وقتی فکر می‌کنم این‌وقتِ شب مگر چندنفر بیدارند؟
و از میان آنان‌که بیدارند
مگر چندنفر به تو فکر می‌کنند؟
و از میان آنان‌که که بیدارند و به تو فکر می‌کنند،
مگر چندنفر می‌توانند
صبح فردا شماره‌ات را بگیرند
و این‌شعر را برایت بخوانند؟

لیلا کردبچه

گریه ام می گیرد

گریه ام می گیرد
از لحظه هایی که فقط آه می شوند
و درد
سوزناک تر از گذشته
آرامش را می بلعد
آیا دنیا به پایان خویش نزدیک شده
که اینگونه ما را در آتش خویش
گرفتار کرده است ؟

حسن حسینی

شعر , سفر کردن ذهن است به هر جای محال

شعر , سفر کردن ذهن است به هر جای محال
و به هر سوی خیال
تو اگر خواب و یا بیداری
زورق شعر ,تو را می برد از حس کویر
به دل ِ آبی ها
و بروی شنها , می نشاند باران
شعر سجاده ی عشق است
بسوی ملکوت
تا ببینی دلدار
و بخندی بسیار

مصطفی مروج همدانی

تو از کوچه‌ رد می‌شدی، یادمه!

تو از کوچه‌ رد می‌شدی، یادمه!
با یه دامنِ نازکِ صورتی
یه جایی حوالیِ دَه سالگیم،
همون سالای روشن و قیمتی

دوتا جوجه‌رنگی توی پیرهنم،
یه برگِ لواشک تو دستام بود
وطن واسه من خونه‌مون بود و بس،
همون کوچه معنای دنیام بود.

تو مثلِ یه قو رد شدی، یادمه!
رو دریاچه‌ای که منو غرق کرد
گذشتی و بعد از عبورت جهان
دیگه پیش چشمای من فرق کرد.

می‌خواستم همه چیزو قسمت کنم،
با اون چشمای روشن خواستنی
یه جوجه، یه تیکه لواشک، یه تاس،
چهار پنج تا تیله، یه لیس بستنی

ولی تو گذشتی و با تو گذشت،
همه آب‌های جهان از سرم
حالا با همین موی جوگندمی
از اون کوچه با فکرِ تو می‌گذرم.

پسربچه‌ای که تو رو دوست داشت،
به عشقِ تو تبعید شد از بهشت
سرِ زنگ دینی توی دفترش
برات اولین نامه‌هاشو نوشت.


قایم کردشون تو کیفِ مدرسه‌ش
کنارِ کتاب و تراش و مداد
بغل دستِ پرگار و نون و پنیر
ولی هرگز اونا رو دستت نداد.

پسر بچه‌ای که تو رو دوست داشت،
هنوزم به یادت نفس می‌کشه
هنوزم تو خواباش قدم می‌زنی
نمی‌تونه بعد از تو عاشق بشه.

هنوزم تو از کوچه‌مون می‌گذری
یکی این‌جا مثلِ قدیم مستته
می خواد نامه هاشو به دستت بده
ولی دستِ بچه‌ت توی دستته.

یغما گلرویی