یار ما بی رحم یاری بوده است
عشق او با صعب کاری بوده است
لطف او نسبت به من این یک دو سال
گر شماری یک دوباری بوده است
تا به غایت ما هنر پنداشتیم
عاشقی خود عیب و عاری بوده است
لیلی و مجنون به هم میبودهاند
پیش ازین خوش روزگاری بوده است
میشنیدم من که این وحشی کسیست
او عجب بی اعتباری بوده است
وحشی بافقی
پشت سر
برایش حرف درمی آورند
جز تو
عشق هیچ معنای دیگری ندارد
پرویز صادقی
قبول دارم
دست هایم
بی نمک ترین
جای جهانند
هرکس که پر شور آمد
نمکدانی داشت
با هر زخم زبانی
به تنم پاشیده شد
اما خیالی نیست
منهم این شعرها را
در آسیاب
سپید نکرده ام
حالا اگر
صدایم به صدا نمی رسد
هنوز فرصت دارم
در بند بند شعرهایم
چند پنجره باز کنم
باد را بیاورم
در کلماتم راه بیفتد
خانه به خانه
در بزند
با صدای بلند فریاد کنم
آهای مردم خراشیده و نتراشیده
مثل همیشه
از سر تقصیر شما می گذرم
عشق
نام مستعار من است
اگر درکم کنید
جمال_بیگ
تو از من خواستی مستت شوم, ساغر درآوردم
به همراه لباسم روح از پیکر درآوردم
تو از من خواستی آتش شوم, دنیا بسوزانم؛
سپس ققنوسِ قلب از زیر خاکستر درآوردم
نشستی روی ایوان, مرغکانت را فراخواندی
که رخصت گفتی و تا شانههایت پردرآوردم
لبت عنّاب و گیسویت زغالی, خندهات اخگر
سه رنگ از پرچم ایرانزمین بهتر درآوردم
عجب مطبوع طبعم بوده ابروهای شمشیرت
سرافشان هرکه دیدم, تیغ یاریگر درآوردم
گلی خوشعطر بودم خُفته در یک گوشه از دنیا
نمیدانم چه شد از دست (مهدی) سر درآوردم
محمد مهدی کریمی سلیمی