حرفی از عشق بگو با دل دردانهی من
تا که از مهر تو لبریز شود خانهی من
عشق گنجیست که پنهان شده در پستوها
تو بیا عشق بمان در دل ویرانهی من
#دنیا_زینالی
کوه باشی میشوی یک تکیه گاه
باد باشی میبری با خود به راه
زندگی درگیر طوفان میشود
آن زمانی را که باشد بی پناه
قله هایت فتح خواهد شد ولی
هیچکس قلبش نخواهد پایگاه
سرنوشت این فرق ها را میکند
بی گناهی میشود گاهی گناه
#سید_طباطبایی
از دوریِ رویِ تو صد آه به لب دارم
آشفته پر از دردست, سر رشته افکارم
چون کودکِ سرگردان, گمگشته پیِ مادر
در گردِ خودم گردم, چون چرخش پرگارم
ما را غم دوریها, هر آینه خواهد کشت
رحمی بنما بر من, بر بخت نگون بارم
ای کاش نفس میمرد, هر دم نفست می رفت
شرمنده که دور از توست این عمر خطاکارم
از عشق چه شد حاصل, جز رنج و غم و هجران
لعنت به منِ شاعر کز عشق طلبکارم
محدثه ضیاء ناصرانی
اگر یک کمی از خودمان بیرون بیاییم شاید بتوانیم اطرافمان و دیگران را هم ببینیم…
« عزیز من، کلمات خیلی زیبا و در عین حال خیلی تو خالی هستند.
می فهمی چه می خواهم بگویم؟! بهتر نیست که قضاوتمان را نسبت به
اشخاص، خارج از حدود دنیای مسخره کلمات تنظیم کنیم؟ »
آه، او پیوسته با این فلسفه ها مرا گمراه می کرد.
اندیشیدم چه می خواهد به من بگوید…
آیا دوستم دارد…!؟
بی تفاوت – فروغ فرخزاد