در توست این که شاعر چشمان مان کنی
هر روز و شب مسافر باران مان کنی
ما را بری به زیر سپیدار سبز دِه
آمیزه ی نسیم و درختان مان کنی
عقلم بدزدی و همه جا صحبتم شود
مردی همیشه سر به بیابان مان کنی
با غمزه و غمیش و به انواع شیطنت
از خویشتن بگویی و شیطان مان کنی
هی دسته دسته زلف رها می کنی به باد
شبگرد مست کوچه خیابان مان کنی
در نی لبک هوا بدمی...تازه تر شوی
در دست توست این که پریشان مان کنی
در توست اینکه چشم ببندی به حال من
در مشت های سرد زمستان مان کنی
سیدقاسم حسینی سوته
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویران دلِ من, که با هر نفسِ تو
هر بار بنا شد و دگر باره فرو ریخت
...
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه ی دل
خانه ویران شد و آن نقش به دیوارش ماند...
زینب زرمسلک
چراغ شب بکُشم تا به روز بنشینم
مگر که ساده نگیری نگاه سنگینم
تبسم تو به خورشید بیشباهت نیست
به خنده لب بگشا ای نگار شیرینم!
شـرار مردمک دیـدگانت ای مـهرو!
ز سرفکنده هوسهایخواب نوشینم
منی که چلّهنشین شب زمستانم
کجا به سایهی این آفتاب بنشینم؟
همینکه نام مرا بر لبانت آوردی
پرستش نفست شد مرام و آیینم
زلالِروح تورا هرکـه دید, باخودگفت
که واجباست ز پیمانه جرعهبرچینم
بپرس از نفس صبحدم چنین (مهدی)
منی که بادهپرستم, چگونه بیدینم؟!
محمد مهدی کریمی سلیمی
عالم همه پروانه به دورت گل مریم
زیبایی و محبوب میان همه عالم
تندیس تداعی شده از حور بهشتی
ترکیب تو از بس که دقیق است و منظم
با پیچش گیسوی تو در کوچه وزیداست
عطری که بدان مست شدندعالم و آدم
تعبیرِ همان لحظه ی آنی تو برایم
الهام گرفته است قلم از تو دمادم
تو خوب تر از خوب تمامی بت زیبا
در شعر نگنجد همه توصیف تو با هم
احسان_محصوری